نباید از بدعت و نوآوری در شعر ترسید؛ حیرانی شاعران جوان برای چاپ اولین اثر


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: احمد شیروانی متولد ۱۳۷۵، ساکن اصفهان و اصالتاً بختیاری است. مجموعه‌غزل «آغاز بی‌نامی» به‌تازگی از این‌شاعر جوان توسط انتشارات سوره مهر و به عنوان یکی از آثار برگزیده دوره ادبی «مطلع» منتشر شده است. به بهانه انتشار این مجموعه‌ گفتگویی با شیروانی داشتیم تا درباره مسیر شعری و اولین مجموعه‌شعرش صحبت کنیم.

مشروح این‌گفتگو در ادامه می‌آید؛

* آقای شیروانی چه شد وارد فضای ادبیات شدید؟

از دوران راهنمایی و دبیرستان خیلی با شعر حافظ مأنوس بودم و زیاد حافظ می‌خواندم. علاقه‌ام به شعر از همان روزها شروع شد و اولین شعرهایم را هم در دوره راهنمایی نوشتم. بعد که بزرگ‌تر شدم، در انجمن‌های شعری اصفهان شرکت کردم و در آن کارگاه‌ها بیشتر روی شعر کار کردم. درواقع دورانی که شعر برایم جدی‌تر شد، دوران دانشجویی بود که استادی به نام خانم دکتر رحمتی‌فر خیلی به ما کمک می‌کرد. آنجا بود که نگاه جدی‌تری به شعر پیدا کردم و در شب شعرها و برنامه‌های ادبی بیشتری شرکت می‌کردم.

این فعالیت‌ها ادامه داشت تا اینکه با دوره آفتابگردان‌ها آشنا شدم. آفتابگردان‌ها دوره آموزشی بود که به صورت جدی و تخصصی روی استعدادهای جوان کار می‌کرد و همین دوره مسیر شعری‌ام را به کلی متفاوت کرد. چون مدلی که شهرستان ادب کار می‌کرد تازگی داشت و شاعر را قدم به قدم در مسیر شعر نوشتن و آموزش شعر همراهی می‌کردند.

* درباره اردوهای آفتابگردان‌ها و تأثیری که روی شعر شما و دیگر شاعران جوان داشت، بیشتر صحبت کنیم. مؤلفه خاصی در این‌اردوها هست؟

آفتابگردان‌ها تا امروز به دوره یازده یا دوازدهم رسیده و هر دوره هم یک سال طول می‌کشد. فکر کنم در دوره هفتم آفتابگردان‌ها شرکت داشتم. اگر بخواهم به نقش آفتابگردان‌ها در تربیت و رشد شاعران جوان کشور اشاره کنم، باید بگویم این دوره یک سد بزرگ را بین شاعران جوان و اساتید ادبیات شکست. شاعران جوان و تازه‌کار پیش از شهرستان ادب با شاعران بزرگ و اساتید شعر ارتباطی نداشتند و این ارتباط برای آنها خیلی سخت بود. به همین خاطر معمولاً به انجمن‌های شعر که در شهرمان برگزار می‌شد بسنده می‌کردیم و این توفیق را نداشتیم که از نزدیک و بدون واسطه و صورت مستمر از محضر اساتید بزرگ امروز بیاموزیم.

خوشبختانه این سد توسط شهرستان ادب شکسته شد و ما توانستیم خیلی راحت‌تر با اساتید ارتباط بگیریم و آنها را از نزدیک ببینیم. کارگاه‌هایی که در دوره‌های آفتابگردان‌ها برگزار می‌شد واقعاً غنی بودند و خیلی روی شعر من تأثیرگذار بودند. با حضور در این کلاس‌ها و کارگاه‌ها بود که توانستم خیلی جدی‌تر به شعر نگاه کنم و شعر فاخر و اصیل را بیشتر و بهتر بشناسم.

* شعرهای کتاب «آغاز بی‌نامی» همه غزل هستند. فقط غزل می‌نویسید؟

چون شروع آشنایی من با شعر به واسطه حافظ رقم خورد، به سمت غزل سوق پیدا کردم و غزل نوشتم. ولی بعد از آغاز بی‌نامی احساس کردم جای دیگرقالب‌ها به خصوص شعر نیمایی و سپید در دفترم خالی است. به همین خاطر بعد از چاپ کتاب، جریانی در من به وجود آمد که باعث شد سراغ نیمایی و سپید بروم و در آنها هم شروع به نوشتن کنم. الآن در حوزه شعر نو مطالعه دارم و امیدوارم بتوانم در این زمینه هم قدم بردارم.

نباید از بدعت و نوآوری در شعر ترسید؛ حیرانی شاعران جوان برای چاپ اولین اثر

* در غزل بیشتر چه نگاهی دارید؟ یا بهتر بپرسم غزل چه شاعرانی را دوست دارید و فکر می‌کنید روی شعر شما تأثیر گذاشته ‌اند؟

ما جوان‌های شاعری که تازه اول راه هستیم، تجربیات زیادی پیش رو داریم. هم شعر کلاسیک را خوانده‌ایم و هم اتفاقات بزرگ در شعر و غزل معاصر را تجربه کرده‌ایم. مثلاً ظهور نیما و تجربه شعر نیمایی پیش روی ماست، همچنین شکوفایی غزل معاصر را در ستارگانی مثل حسین منزوی و محمدعلی بهمنی دیده‌ایم. با دیدن این تجربه‌ها به این باور رسیده‌ایم که نباید برای بدعت و نوآوری ترسی داشته باشیم و دست وبال‌مان بازتر از شاعرانی است که تجربه شعر امروز را پیش رو نداشته‌اند. ما شاعران جوان نسل حاضر برای خلاقیت به آرامشی رسیده‌ایم که اگر تلاش کنیم، شعر خوب گفتن کار سختی نیست.

خودم شاعرانی مثل حسین منزوی و محمدعلی بهمنی را خیلی دوست دارم و فکر می‌کنم روی من خیلی اثر گذاشته‌اند. آقای محمد سلمانی هم برای من جایگاه ویژه‌ای دارد. عزیزان دیگری هم هستند که جایگاه استادی دارند و از آن‌ها یاد گرفته‌ام. سعی کرده‌ام با استفاده از همه این عزیزان شعر بنویسم و در شعر، به زبان خودم دست پیدا کنم. این‌که چقدر موفق شدم یا موفق خواهم شد، بحث دیگری است.

* کمی هم درباره شعر اصفهان صحبت کنیم. در اصفهان در چه جلساتی شرکت می‌کنید؟ اوضاع جلسات ادبی این‌شهر چه‌طور است؟

اصفهان معروف است به شهر مفاخر و امروز هم شاعران خوبی داریم. بعضی از آنها مثل آقای مهدی جهاندار از دوستانم هستند و خیلی از آنها استفاده کرده‌ام. اتفاقاً باید بگویم آقای جهاندار در تصحیح و ویرایش نهایی این کتاب هم خیلی به من کمک کرد. شهر اصفهان اساتید خوب و به‌نامی دارد. انجمن‌های ادبی در سطح شهر همیشه برگزار می‌شوند، اما چندسالی است به خاطر شغلم، حضور پررنگی در انجمن‌های ادبی اصفهان نداشته‌ام. با این‌همه تا جایی که وقتم اجازه بدهد، حضور پیدا می‌کنم و از حضور شاعران خوب اصفهان استفاده می‌کنم.

* چه شد تصمیم گرفتید «آغاز بی‌نامی» را منتشر کنید؟ این‌طور که می‌دانیم این‌کتاب حاصل حضور شما در دوره مطلع است.

بله، این‌کتاب در دوره مطلع منتشر شد. فکر می‌کنم مهر ۱۴۰۲ بود که مؤسسه شهرستان ادب با همکاری حوزه هنری تهران یک دوره ادبی تحت عنوان دوره مطلع را پایه‌گذاری و برگزار کردند که تمرکزش بر شاعران تازه‌کار و کمک به انتشار اولین کتاب آنها بود. من از قبل به این فکر افتاده بودم که مجموعه‌شعرم را جمع‌آوری کنم، اما چون از مرکز دور بودم و دسترسی زیادی به نشرهای مختلف نداشتم، چاپ کتابم تا زمانی که در دوره مطلع حضور پیدا کردم، به تأخیر افتاد.

* پس دوره مطلع در انتشار اولین کتاب شما نقش جدی داشته است.

شاعران جوان وقتی می‌خواهند کتاب چاپ کنند، به‌ویژه وقتی اولین کتاب‌شان باشد، خیلی سرگشته و حیران هستند. نمی‌دانند چه‌طور مجموعه‌شعرشان را جمع‌آوری کنند و آن را به بهترین شکل منتشر کنند. من در فکر جمع‌آوری این مجموعه بودم ولی امکان‌پذیر نمی‌شد. این گذشت تا اینکه خوشبختانه با دوره مطلع آشنا شدم. با دیدن فراخوان دوره مطلع، آثارم را ارسال کردم و به عنوان یکی از شاعران برگزیده انتخاب شدم. بعد از یک دوره طولانی که با کمک اساتید روی شعرها کار کردم، در نهایت آغاز بی‌نامی امسال توسط انتشارات سروه مهر به چاپ رسید.

* روند تصحیح و ویرایش کتاب در دوره مطلع چگونه بود؟

انتشار کتاب در دوره مطلع به این صورت بود که هر مجموعه‌شعری را به چند تا از اساتید می‌دادند و این عزیزان چندماه با شاعر آن کتاب ارتباط داشتند و روی شعرها کار می‌کردند تا به یک نسخه نهایی و مناسب برسد. بعضی از جلسات حضوری و بعضی به صورت مجازی برگزار می‌شد. طی برگزاری همین جلسات بود که مشکلات کتاب رفع می‌شدند و شعرها به نسخه بهتری تبدیل می‌شدند. از جمله اساتیدی که خیلی به من کمک کردند، آقای مهدی جهاندار، دکتر محمدحسین نجفی و دکتر امیر مرادی بودند که باید از آنها تشکر کنم. همچنین جا دارد از آقای میلاد عرفان‌پور تشکر کنم که برای شاعران جوان زحمت زیادی می‌کشند. چندسالی است که می‌بینم موسساتی مثل حوزه هنری و شهرستان ادب خیلی به شاعران نوپا و جوانان با استعداد اهمیت می‌دهند و به آنها در مسیر ادبی‌شان کمک می‌کنند. اگر دوره آفتابگردان‌ها و دوره مطلع نبود، محال بود بتوانم اولین مجموعه‌شعرم را به این شکل چاپ کنم.

* از ویژگی‌های خوب این دوره‌ها این است که شاعران شهرستان‌ها، به بهترین شاعران کشور دسترسی پیدا می‌کنند.

دقیقاً. انجمن‌های ادبی که در شهرستان‌های مختلف هستند، نهایتاً یک راهی را جلوی شاعران جوان باز می‌کنند. ولی کارگاه‌هایی که به صورت تخصصی و جدی برگزار می‌شوند، خیلی در تربیت و آینده یک شاعر مؤثر هستند. این دوره‌ها زمینه‌ای را برای دیده شدن شاعران جوان فراهم می‌کنند و کمک می‌کنند که کتاب‌شان چاپ شود. از این جهت باید قدردان شهرستان ادب و حوزه هنری بود که یاری‌گر شاعران جوان هستند.

* به «آغاز بی‌نامی» برگردیم. بیشتر شعرهای این کتاب حال و هوای عاشقانه، ابراز دلتنگی و حدیث نفس شاعر هستند. درست است؟

همیشه سعی کردم اولین مخاطبم در شعر، خودم باشد. تقریباً تمام شعرم همینطور است که انگار شاعر با خودش حرف می‌زند. حتی بعضی شعرهای کتابِ آغاز بی‌نامی که موضوع دارند و مثلاً اجتماعی هستند، طوری نوشته‌ام که موضوعی‌بودن آن توی چشم نمی‌زند. معمولاً سعی می‌کنم شعرم موضع داشته باشد، تا موضوع. ضمن اینکه همانطور که گفتید شعرهای من به یک نحوی حدیث نفس هستند. اگر دقت کنید، یک‌سری کلمات و نشانه‌هایی در شعرم وجود دارد که نشان می‌دهد این شاعر دارد با خودش صحبت می‌کند؛ مثلاً کلمه آینه در شعر من زیاد تکرار می‌شود. به خاطر همین نگاهی که دارم، حتی شعرهای آئینی من هم شبیه شعر آئینی نیست.

همیشه سعی کردم اگر می‌خواهم در موضوع خاصی شعر بگویم، شعرم بیشتر موضع یک پدیده‌ای را داشته باشد، تا آن‌که موضوع آن را داشته باشد. مثلاً غزلی دارم که اینگونه شروع می‌شود: «شهری پر از غبار، پر از خشک‌سالی‌ام». این شعر انگار که حدیث نفس است و گویا دارم با خودم صحبت می‌کنم، ولی این شعر یک شعر اجتماعی است و ناظر به اتفاقاتی است که در افغانستان افتاده بود و طالبان این کشور را اشغال کرده بود. می‌بینید که شعر خیلی موضوعی نیست، ولی موضع‌اش را دارد.

* به خاطر همین است که مخاطب احساس می‌کند هیچ شعر آئینی در این کتاب وجود ندارد.

بله. مثلاً شعر انتظار من هم همینطور است. «ماندم به پای عهد و وفایی که سال‌هاست». من درواقع این شعر را با احساسی که نسبت به انتظار و امام زمان (عج) داشتم نوشتم، اما شاید برای همه چنین حسی نداشته باشد. البته دیده‌ام که ابیاتی از همین شعر را در کنار تصویر مسجد حمکران منتشر کرده‌اند، اما لزوماً فقط شعر انتظار نیست. تعدادی شعر آئینی مثل شعر اربعین و شعر فاطمی و… هم داشتم که بیشتر حالت موضوعی داشتند ولی آنها را داخل کتاب نیاوردم. اگر قسمت باشد در مجموعه بعدی منتشر می‌شوند.

* چرا «آغاز بی‌نامی»؟

بر این باور هستم که اولین شرط حرکت کردن و از محدوده خویشتن فرا رفتن، بی نام شدن است. این مجموعه اولین تجربه بنده است و من باور دارم که هنوز در ابتدای راه هستم. این کتاب هم قطعاً کاستی‌های زیادی دارد و امیدوارم که اساتید ادبیات بر من ببخشند و در این مسیر کمکم کنند. چون این کتاب اولین مجموعه‌شعر من بود، تصمیم گرفتم که نام آن را آغاز بی‌نامی بگذارم.

* بازخوردها نسبت به کتاب چه‌طور بوده است؟

خوشبختانه دوستانم که کتاب را تهیه کرده‌اند بازخوردهای خوبی داشتند. چند روز پیش برنامه‌ای داشتیم که آقای بیابانکی مجری آن برنامه بودند. من کتاب را برده بودم تا به ایشان هدیه بدهم؛ برایم جالب بود که آقای بیابانکی گفتند که کتاب را خوانده‌اند و این برایم جالب بود. یک برنامه نقد و بررسی هم به تازگی در تلویزیون اینترنتی کتاب برگزار شد که در آن کارشناسان نکته‌های خیلی خوبی درباره کتاب گفتند. هم نقدهایی که داشتند و هم ابراز لطفی که داشتند، برایم خیلی درس‌آموز بود. با شنیدن همین نقدها و نکته‌ها مصمم‌تر شدم تا بیشتر تلاش کنم، بیشتر مطالعه کنم و سعی کنم بیشتر یاد بگیرم.

* بحث‌مان را جمع‌بندی کنیم!

ما شاعرانی که اول راه هستیم و می‌خواهیم اولین مجموعه‌شعرمان را منتشر کنیم، نیازمند کمک و مشورت اساتید هستیم. از همه کسانی که برای چاپ این کتاب کمکم کردند و با نقدها و نکته‌ها و توصیه‌هایشان باعث شدند که اولین کتابم به شکل بهتری منتشر شود، تشکر می‌کنم و امیدوارم با همراهی آنها در قدم‌های بعدی شعرهای بهتری بنویسم.



منیع: خبرگزاری مهر

«پاییز آمد» به چاپ نود و نهم رسید


به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «پاییز آمد» نوشته گلستان جعفریان، به تازگی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ نود و نهم رسیده است. این کتاب دربرگیرنده قصه زندگی فخر السادات موسوی و همسرش سردار شهید احمد یوسفی فرمانده واحد مهندسی، رزمی سپاه ناحیه زنجان است.

کتاب «پاییز آمد» به دور از نگاه کلیشه‌ای که در اکثر آثار با موضوع شهدا می‌بینیم، به زندگی خصوصی خانم موسوی و شهید یوسفی، آشنایی و عشق آن‌ها پرداخته که خود اتفاقی است که در کتاب‌های مشابه کمتر رخ می‌دهد.

نویسنده در مقدمه کتاب به تجربه‌ خود از ملاقات‌های متعددش با همسر شهید می‌پردازد. او که در طول چهار سال تالیف کتاب بیشتر از بیست‌بار به زنجان سفر کرده و حاصل سی ساعت گفتگو منجر به ارائه تصویری بدون روتوش از زندگی واقعی خانواده‌ سردار احمد یوسفی شده است.

جعفریان، درباره چگونگی شکل‌گیری این کتاب در گفتگو با خبرنگار مهر گفته بود: یادداشت‌هایی برای حوزه هنری درباره این کتاب ارسال شده بود و از من خواستند آن یادداشت‌ها را ببینم و نظر بدهم. پس از مطالعه یادداشت‌ها با داستان کتاب که ازدواج یک دختر زیر ۱۸ سال با یک پاسدار بود، با سوژه آشنا شدم. در ابتدا ماجرای متفاوتی ندیدم اما خواستم به زنجان بروم تا از نزدیک با سوژه آشنا شوم. چون در یادداشت‌ها آمده بود فخرالسادات (شخصیت اصلی داستان) خیلی کتابخوان بوده و انگار کتاب خواندن برای او مثل غذا خوردن بوده است. به این‌ترتیب حس کردم این دختر به نیاز روحی‌اش در کنار نیازهای دیگر توجه می‌کرده و این همان نکته‌ای بود که مرا به طرف شخصیت فخرالسادات جذب کرد.

به زنجان رفتم و از نزدیک با سوژه آشنا شدم و کار شکل گرفت. از نظر من فخرالسادات یک تفاوت اصلی با دختران هم سال خودش از جمله خواهران خودش داشت و آن بحث ارزشی است که در زندگی‌اش خیلی پر رنگ است. یعنی آدمی است که به بلوغ ذهنی و رشد روحی‌اش اهمیت می‌داد و این مساله برایم بسیار جالب و نقطه تفاوت کار روی زندگی او، این بود.

می‌توانم ادعا کنم «پاییز آمد» متفاوت است چون اگر راوی و سوژه‌ام تفاوت نداشتند، با یقین کار را انجام نمی‌دادم و ترجیح می‌دادم تکرار مکرر نکنیم. در کتاب همان زندگی معمولی را داریم اما در کنار دو شخصیت اصلی داستان شخصیت‌های دیگر را پررنگ می‌کنیم؛ تا جایی که راوی فکر می‌کرد چرا باید سراغ مامان لعیا و یا پدر ضیا و داداش اعلا برویم و به صورت گسترده به آن‌ها بپردازیم.

در مراسم شانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در زنجان، تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «پاییز آمد» منتشر شد.

متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به این‌ترتیب است:

بسمه‌تعالی

– عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهره‌نگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالت‌زده می‌کند و فاصله‌ی نجومی‌شان با این مجاهدان واقعی را آشکار می‌سازد.

چاپ نود و نهم این کتاب به زودی توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر می شود.



منیع: خبرگزاری مهر

نیروی هوایی؛ خط مقدم فراموش‌شده جنگ


خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» دربرگیرنده روایت حسینعلی ذوالفقاری، خلبان جنگنده نیروی هوایی ایران است که داستان زندگی و مأموریت‌های پرخطر خود را روایت می‌کند. روایت این‌خلبان به قلم صادق وفایی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده و مخاطب اثر سفری از نخستین روزهای آموزش خلبانی تا نبردهای نفس‌گیر در دل آسمان و چالش‌های طاقت‌فرسای اسارت در عراق را لمس می‌کند.

کتاب با شروع اسارت و جلسه بازجویی ذوالفقاری شروع می‌شود و در فصل‌ها بعدی نگاهی به کودکی و جوانی ذوالفقاری دارد؛ از آرزوهای پرواز تا اولین گام‌های او در مسیر خلبانی، این روایت، تصویری دقیق از شکل‌گیری شخصیتی ارائه می‌دهد که بعدها به یکی از ستون‌های نیروی هوایی ایران تبدیل شد.

نویسنده اثر با استفاده از خاطرات و مصاحبه‌های مستقیم با ذوالفقاری، توانسته زندگی شخصی او را با ظرافت به تصویر بکشد و خواننده را با پیچیدگی‌ها و چالش‌های این مسیر آشنا کند. در ادامه، کتاب به دوره آموزش خلبانی ذوالفقاری در آمریکا می‌پردازد؛ جایی که او علاوه بر یادگیری مهارت‌های پروازی، برای اولین بار با چالش‌های کار در محیطی سخت و رقابتی مواجه می‌شود. این بخش، مقدمه‌ای است بر ورود او به میدان جنگی که نه‌تنها به مهارت، بلکه به شجاعت و تصمیم‌گیری لحظه‌ای نیاز داشت.

آسمان با قفس جنگ

کتاب «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» بازتابی از رشادت‌های نیروی هوایی ایران در طول جنگ تحمیلی است. از مانورهای هوایی در دل آتش دشمن گرفته تا لحظات پراضطرابی که تصمیم‌گیری در آن لحظات به معنای انتخاب مرگ یا زندگی بود، «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» جزئیاتی دقیق، شفاف و تکان‌دهنده از واقعیت جنگ ارائه می‌دهد. آنچه اثر را از سایر آثار مشابه متمایز می‌کند، فرصت تماشای آسمان سرخ جنگ از دید خلبانی است که در میان طوفان‌های مرگ و امید پرواز کرده است. این اثر، دروازه‌ای است به دنیای قهرمانانی که نه‌تنها در آسمان‌ها جنگیدند، بلکه در دل‌های خود نیز نبردهای بزرگی را پشت سرنهادند. کتاب، یادآور این حقیقت است که تاریخ جنگ، تنها با تسلیحات و تاکتیک‌ها نوشته نمی‌شود؛ بلکه اراده و انسانیت است که هر نبرد را جاودانه می‌کند.

این کتاب، علاوه بر بازتاب شجاعت و ایثار خلبانان ایرانی، گواهی بر مهارت و توانایی بی‌نظیر آنان در یکی از دشوارترین میدان‌های جنگی تاریخ است. این خلبانان، با تکیه بر دانش فنی، تجربه، و خلاقیت، نقش بی‌بدیلی در دفاع از کشور ایفا کردند و بارها نشان دادند که تجهیزات پیشرفته، بدون مهارت انسانی، ارزشی ندارد. این کتاب، تصویری از انسان‌هایی ارائه می‌دهد که نه تنها در آسمان، بلکه در تاریخ ماندگار شدند.

مدیریت بحران در آسمان

«حسینعلی ذوالفقاری» در یکی از مأموریت‌ها، زمانی که هواپیمایش دچار نقص فنی شد، توانست با استفاده از تکنیک‌های پیشرفته خلبانی، هواپیما را به سلامت به پایگاه بازگرداند؛ برای مقابله با سیستم‌های پیشرفته پدافند هوایی عراق، از تاکتیک‌های پیچیده‌ای استفاده می‌کردند. پروازهای دورانی برای گمراه کردن موشک‌های دشمن، پرواز در ارتفاع پایین برای اجتناب از شناسایی و حملات سریع و دقیق، تنها بخشی از چالش‌های پیش روی خلبانان جنگی بود.این لحظات، که تصمیم‌گیری سریع و مهارت بالایی می‌طلبید، نشان‌دهنده توانایی استثنایی خلبانان ایرانی بود. این کتاب نمایشی از زندگی روزمره خلبانان در دل مأموریت‌های خطرناک است. پرداختن به سایر ابعاد زندگی خلبانان مانند چالش‌های بازگشت از مأموریت و نگرانی‌های خانوادگی خلبانان دروضعیت‌ جنگی از دید نویسنده دور نمانده است.

پرواز در دل خطر

یکی از نقاط برجسته این کتاب، روایت عملیات‌های هوایی در دل آتش دشمن است. ذوالفقاری، با جنگنده فانتوم F-4، مأموریت‌های حساسی را در طول جنگ تحمیلی به انجام رساند. «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» با توصیف جزئیات دقیق از هر مأموریت، تصویری بی‌پرده از خطرات، چالش‌ها و فشارهایی که خلبانان در هر پرواز با آن مواجه بودند، ارائه می‌دهد. مانورهای هوایی؛ عبور از میان آتش پدافند دشمن و حملات دقیق به اهداف نظامی، تنها بخشی از وظایف این خلبانان بود. در این روایت‌ها، نویسنده به زیبایی نشان داده است که جنگ، برای خلبانان تنها یک وظیفه شغلی نبود؛ بلکه میدان آزمایش انسانیت، اراده و عشق به وطن بود. یکی از برجسته‌ترین مأموریت‌های ذکرشده در کتاب، پروازی است که در آن ذوالفقاری با مهارت فوق‌العاده، از میان پدافندهای دشمن عبور کرده و مأموریت خود را به‌طور کامل انجام می‌دهد.

نیروی هوایی؛ خط مقدم فراموش‌شده جنگ

نیروی هوایی جزو جنبه‌های مهم و کم‌تر پرداخته‌شده جنگ تحمیلی به شمار می‌آید. کتاب ضمن اینکه اهمیت نقش نیروی هوایی در حفظ برتری دفاعی ایران را نشان می‌دهد به شکلی هنرمندانه این جنبه از جنگ را در ذهن مخاطب برجسته می‌کند. در حالی که بسیاری از روایت‌های جنگ بر نبردهای زمینی تمرکز دارند، این اثر، تصویر واضحی از تأثیر خلبانان نیروی هوایی بر نتیجه‌گیری عملیات‌ها ارائه می‌دهد. در دوران جنگ، ایران با چالش‌های بی‌شماری از جمله کمبود تجهیزات و تحریم‌های بین‌المللی مواجه بود. در این میان، خلبانان نیروی هوایی با اتکا به مهارت، دانش و شجاعت خود، نقشی کلیدی در مقابله با دشمن ایفا کردند.

جنگ در آسمان، بر خلاف تصور عمومی، تنها به مهارت پرواز محدود نمی‌شد. خلبانان ایرانی، از جمله ذوالفقاری، باید در زمان‌های کوتاه تصمیم‌هایی حیاتی می‌گرفتند؛ تصمیم‌هایی که گاهی سرنوشت یک عملیات یا حتی بخش بزرگی از جنگ را تغییر می‌داد. استفاده از تاکتیک‌های پیشرفته برای عبور از رادارهای دشمن، مقابله با جنگنده‌های عراقی، و اجتناب از پدافندهای سنگین، بخشی از این چالش‌ها بود. ذوالفقاری در این کتاب، نه‌تنها از خطرات عملیات‌ها سخن می‌گوید، بلکه از فشار روانی تصمیم‌هایی که در لحظات حساس گرفته می‌شد نیز پرده برمی‌دارد. یکی‌دیگر از نقاط قوت کتاب، پرداختن به لحظاتی است که نیروی هوایی در شرایط بحرانی توانست تعادل جنگ را به نفع ایران تغییر دهد. برای مثال، عملیات‌هایی که ذوالفقاری و هم‌رزمانش در اوج فشارهای نظامی اجرا کردند، نشان‌دهنده تعهد بی‌پایان این نیرو به دفاع از وطن است. این مأموریت‌ها اغلب با اطلاعات ناقص یا تجهیزات محدود انجام می‌شد، اما نتیجه آن‌ها، دستاوردهایی بزرگ در توقف پیشروی دشمن بود. کتاب به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه نیروی هوایی ایران، علی‌رغم تمام چالش‌ها، توانست نقشی حیاتی در جلوگیری از فروپاشی خطوط دفاعی کشور ایفا کند. از سوی دیگر، کتاب به روابط میان خلبانان و حس همبستگی در نیروی هوایی نیز می‌پردازد.

خلبان ذوالفقاری با ذکر خاطرات خود از همراهی و دوستی با دیگر خلبانان، تصویری انسانی و گرم از افرادی ارائه می‌دهد که هر روز با مرگ مواجه می‌شدند اما همچنان روحیه‌ای قدرتمند و حمایت‌گرانه داشتند. این روابط، نه‌تنها به افزایش کارایی عملیات‌ها کمک می‌کرد، بلکه به خلبانان امید و انگیزه‌ای مضاعف برای ادامه نبرد می‌بخشید. کتاب«آذرخش و رقص فانتوم‌ها» می‌گوید جنگ فقط در میدان نبرد جریان ندارد. ذوالفقاری، همانند بسیاری از هم‌رزمانش، با چالش‌های روحی و روانی پیچیده‌ای مواجه بود. فشار مسئولیت، خطر دائمی مرگ، و فقدان هم‌رزمان نزدیک، بخشی از بار سنگینی بود که این خلبانان هر روز با آن زندگی می‌کردند. این بخش‌ها، با صداقت و صراحتی بی‌نظیر روایت شده و جنبه انسانی جنگ را برجسته می‌کند.

رویارویی با ناشناخته‌ها

از بخش‌های به‌ یاد ماندنی کتاب می‎‌توان روایت دوران اسارت خلبان جنگی (حسینعلی ذوالفقاری) در عراق اشاره کرد؛ او که پس از سقوط هواپیمایش به اسارت درآمد، با شرایطی سخت و طاقت‌فرسا مواجه شد. نویسنده، با نگاهی انسانی و بدون افتادن در دام شعارزدگی، این دوره را به تصویر کشیده است. از شکنجه‌های جسمی تا تلاش برای حفظ امید و ارتباط با سایر اسرا، این بخش‌ها تأمل‌برانگیز و تأثیرگذار است. ذوالفقاری در این بخش، تنها به مقاومت خود نمی‌پردازد، بلکه از همبستگی و همکاری میان اسرا برای تحمل سختی‌ها سخن می‌گوید. این روایت‌ها نشان می‌دهد که در دل تاریک‌ترین لحظات نیز، انسانیت و امید می‌توانند زنده بمانند.

وفایی در نگارش این کتاب، از زبانی ساده و روان استفاده کرده که به‌خوبی با محتوای مستند و داستانی کتاب سازگار است. او با ترکیب روایت‌های شخصی، مصاحبه‌ها و تحلیل‌های دقیق، موفق شده اثری خلق کند که هم برای مخاطبان عام و هم برای علاقه‌مندان به تاریخ و ادبیات جنگ جذاب باشد. استفاده از توصیفات دقیق و جزییات فنی عملیات‌ها، به کتاب عمق و اصالتی خاص در میان آثار متعددی که به ادبیات جنگ در ایران پرداخته‌اند، داده است.

این کتاب، نه‌تنها به جنبه‌های نظامی و عملیاتی جنگ توجه دارد، بلکه تصویری انسانی و ملموس از زندگی در دل جنگ ارائه می‌دهد. از این منظر، می‌توان آن را یکی از بهترین آثار مستند جنگی دانست که توانسته واقعیت را به تصویر بکشد.

مهدخت خدادادی



منیع: خبرگزاری مهر

«عمو حیدر» به کتابفروشی‌ها آمد؛ روایتی از زندگی هم‌دوره‌ای‌ تختی


به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «عمو حیدر» نوشته سعیده خان زاده میرکوهی به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است. این‌کتاب دربرگیرنده قصه زندگی پهلوان کشتی‌گیر سید علی‌اکبر حیدری است.

«عمو حیدر» زندگی سیدعلی اکبر حیدری پیشکسوت کشتی و هم‌دوره جهان پهلوان تختی را در ۱۳ فصل روایت می‌کند. «بنز ۱۷۰»، «قهوه‌خانه میرزا»، «دژبان ارتش»، «المپیک توکیو ۱۹۶۴»، «پسر سید محمدحسین»، «بازگشت بدون آقا تختی»، «طلای شیشه‌ای»، «یوشیدای ژاپنی»، «چهارصد گرم تا مدال طلا»، «ماه داماد»، «زمزمه انقلاب»، «عمامه زیرقبا» و «خون‌بها» ازجمله عناوین فصل‌های این‌کتاب است، دو بخش پایانی کتاب نیز به فعالیت‌ها و افتخارآفرینی‌های سید علی‌اکبر حیدری و عکس‌ها اختصاص داده شده است.

در مقدمه این‌کتاب به قلم نویسنده می خوانیم:

«آقای سیدعلی اکبر حیدری، از قهرمانان سال‌های پیش در عرصه کشتی، با حضور در میادین، افتخارهای بسیاری را به ارمغان آورده‌اند. ایشان پدرانه ساعت‌ها پای مصاحبه نشستند و صبورانه خاطراتشان را به اشتراک گذاشتند. در این بین، علاوه بر جنبه قهرمانی، ابعاد انسانی و پهلوانی این ورزشکار بااخلاق هم عیان شد که البته تا به امروز هم ادامه داشته است. همچنین حضور در منزل شخصی ایشان گفت وگو با همسر نازنینشان، خانم فرشته شکراللهی، این مطلب را بیش‌ازپیش مسجل کرد که همیشه پشت هر مرد موفق، زنی صبور و فداکار ایستاده است. آقای حیدری از دوستان نزدیک جهان‌پهلوان غلامرضا تختی بوده‌اند که همین رفاقت ماجرای بسیار جذابی را رقم می‌زند.»

به گفته راوی، جهان پهلوان تختی، او را با نام «عمو حیدر» خطاب می‌کرده که وجه تسمیه کتاب هم به همین دلیل است.

این‌کتاب با ۱۵۲ صفحه، شمارگان هزار و ۲۵۰ نسخه و قیمت ۱۳۵ هزار تومان عرضه شده است.



منیع: خبرگزاری مهر

ابومهدی المهندس: خبرنگاران شریک اساسی پیروزی حشدالشعبی هستند


خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «جمال» نوشته شهلا پناهی چندی است توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده که به بخشی از زندگی مبارزاتی و سال‌ها جهاد شهید جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم معروف به «ابومهدی المهندس» از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت اسلامی و نایب رئیس حشدالشعبی عراق می‌پردازد که همراه حاج‌قاسم سلیمانی در فرودگاه بین‌المللی بغداد به شهادت رسید. شهید ابومهدی المهندس یکی از چهره‌های برجسته و اثرگذار مقاومت اسلامی بود که نقش بی‌بدیلی در مبارزه با تروریسم و دفاع از مردم منطقه داشت.

نویسنده کتاب پیش‌رو در مقدمه آن می‌گوید:

«قدردان نخست وزیران و اعضای پارلمان عراق در دوره‌های گوناگون، مدیران مدیریت‌های متعدد حشدالشعبی، فرماندهان گروه‌های متعدد مقاومت، نمایندگان محترم علمای شیعه و سنی، فرماندهان و مسئولان ایرانی همراه این شهید، مسئولان و نمایندگان عرب، کُرد، شبک، ایزدی و مسیحی هستم که در طی این نزدیک به سه سال، ساعت‌ها به احترام شهید ابومهدی المهندس به اینجانب فرصت ملاقات و مصاحبه دادند.»

«جمال» خواننده را با ابعاد گوناگونی از زندگی ابومهدی المهندس، از دوران کودکی تا دوران مبارزه و فعالیت‌های انقلابی او آشنا می‌کند و نویسنده، روحیه، انگیزه‌های شخصی و اجتماعی شهید المهندس را روایت و سعی کرده شخصیت او را فراتر از میدان نبرد، به عنوان یک انسان تأثیرگذار و محبوب به خوانندگان معرفی کند.

راویان اصلی کتاب دو نفر از همراهان شهید حاج ابومهدی (منشی و پزشک خصوصی) هستند که سال‌های آخر حیات این شهید همراه او بودند.

۱۳ دی سالروز شهادت حاج‌قاسم و ابومهدی بهانه خوبی برای تورق و مرور این‌کتاب است.

در ادامه پنج بُرش از کتاب «جمال» را می‌خوانیم؛

جاسم بعد از پخش صوت حاج ابومهدی گوشی اش را توی جیبش گذاشت و گفت: «توی همون لحظه‌ها، حاج ابومهدی با ابوایمان تماس گرفت و ازش خواست که کار نام نویسی و سامون دادن نیروهای داوطلب مردمی رو که به تاجی اومدن به کسی بسپاره و سریع به دفتر حاج ابومهدی بیاد. وقتی ابوایمان رسید، با هم تو اتاق عملیات روی نقشه جاده بغداد به سامرا آخرین وضع رو بررسی کردن. حاج ابومهدی به ابوایمان گفت که با فرمانده عملیات بغداد که از شمال بغداد تا جنوب دجیل تو محدوده فرماندهی شه، یه گروه بردارید و به سمت سامرا حرکت کنید.»

تو باهاشون رفتی؟

نه اما دکتر علی از کسانی بود که این مسیر رو رفته و می شه ازش بپرسیم. من هم خیلی دوست دارم بدونم چطوری تا سامرا رفتن.

باشه یه قرار می ذاریم و با هم به دیدنش می ریم. البته اگه تو بتونی بیای.

مثل الان می شه یه وقت خالی پیدا کنم. الان بریم که من باید سر ساعت دفتر حاج ابومهدی باشم.

قبل از خداحافظی، به جاسم گفتم: «من یه روزه می رم کربلا، کمی کارای خونه رو هماهنگ می‌کنم و آم.»

باشه مشکلی نیست. برگشتی بهم خبر بده.

همان روز به کربلا و یک راست برای زیارت رفتم. بین الحرمین که رسیدم، دو رکعت نماز شکر خواندم و برای شروع کارم از امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) کمک خواستم. بعد هم به خانه سری زدم، کارهای عقب مانده ام را انجام دادم و به بغداد برگشتم.

یکی از کارهای مهمی که باید قبل از رفتن به مجموعه حاج ابومهدی انجام می‌دادم برگزاری یادواره دانشجویی در یکی از دانشکده‌های علوم پزشکی بود. تمام مراحل را پیگیری کرده بودم و دوست داشتم قبل از رفتن، کارهای اجرا را انجام دهم. برای همین باید به یکی دو مدیریت مرتبط سر می‌زدم و کار را نهایی می‌کردم.

***

ابوجعفر شبکی با اشتیاق از آشنایی و کمک‌های حاج ابومهدی تعریف می‌کرد.

اجداد ما دوره نادرشاه از شمال ایران وارد عراق و تو موصل مستقر شدن. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سنیای افراطی مناطق نینوا و موصل به ما بچه‌های خمینی می‌گفتن. به این معنا که شیعه و ایرانی هستیم. دقیقاً برای همین اسم، سال‌ها بهمون هجوم می‌کردن.

گمون کنم بین سالای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۴ یعنی قبل از سقوط موصل ما به جرم شیعه و طرفدار امام خمینی بودن بیشتر از ۱۷۳۵ شهید دادیم.

_هیچ وقت گزارشی از وضعیتتون به مقامای دولتی دادید تا به کمک شما بیان؟

تو انتخابات سال ۲۰۰۵ برادرم نماینده شبکیا شد. برای یه دوره کوتاه کمی فشار و ظلمی که روی ما بود کمتر شد، اما با بی تفاوتی مسئولان سیاسی رده اول عراق، تصمیم جدی برای بهبود وضعیتمون گرفته نشد. اوضاع ما شبکیا درست مثل زخمی بود که فقط یه پانسمان ساده داشت و با کوچک‌ترین اشاره خون ریزی می‌کرد. سنیای افراطی منطقه به هر بهونه ای بهمون تعرض می‌کردن و می‌گفتن باید از زمینتون برید.

سال ۲۰۱۱ اون قدر مستاصل و بی پناه مونده بودیم که واقعاً نمی دونستیم باید چه کار کنیم. دنبال کسی بودیم که جلوی این ظلم ازمون حمایت کنه و به دادمون برسه. به هر دری زدم تا کسی رو پیدا کنم که ما رو نجات بده. همون موقع یکی از دوستام بهم گفت تو بغداد یه نفر به اسم ابومهدیه که میتونه کمک کنه، یه نامه بنویس و به دیدنش برو. یه گزارش از وضعمون نوشتم و رفتم بغداد. اطلاعاتم خیلی مختصر بود و طبق همین شنیده‌ها می دونستم تردد و دیدارای ابومهدی به سبب تهدید آمریکاییا به شدت با حساسیت و مراقبت انجام می شه. شبی که به بغداد رسیدم، دوستم بهم نشونی یه خونه تو جادریه رو داده بود. یادمه همه راه اشتیاق داشتم که ابومهدی رو ببینم و مشکلاتمون رو بگم و امید داشتم که ابومهدی حتماً برای مبارزه با این ظلم بهمون کمک می کنه. به در خونه که رسیدم، گفتن ابومهدی نیست. انگار که ظرف امیدم یه باره از دستم افتاد و شکست. حس پدری رو داشتم که دست خالی به خونه برگشته.

***

حاج ابومهدی خیلی مواقع درست مثل حاج قاسم خودش با یه راننده برای شناسایی یا سرکشی به نیروها می‌رفت. یه روز صبح قرار شد با حاج ابومهدی برای بازدید از خط مقدم و وضعیت نیروهای مستقر در اون به عمق یکی از محورا بریم. وقتی سوار شدیم، راننده به من گفت که خدا خیلی بهمون رحم کرد و ما دیشب همراه حاجی تو دل دشمن رفتیم. حسابی جا خوردم و پرسیدم حاجی جان موضوع چیه؟ حاج ابومهدی با خنده گفت: خب ما برای بازدید خط راه افتادیم و من به راننده گفتم به سمت آخرین سنگر یا خاکریز نیروهامون برو. همین طور که رفتیم، من با توجه به اطلاعاتم حس کردم از خط خودی عبور کردیم و نزدیک دشمن هستیم. قبل از اینکه بخوایم تصمیمی بگیریم، چندتا از نیروهاشون رو دیدیم. خب از نوع لباس، محاسن و ظاهرشون، مطمئن شدم که داعشی ان. اونا مارو نشناختن و بهترین کار این بود که بدون اینکه واکنشی نشون بدیم، دور بزنیم و ازشون دور بشیم.

بعد هم حاجی خندید و گفت: «ما باهم سلام و علیک هم کردیم و گفتم سلام علیکم دواعش! راننده می‌گفت سریع دور زدم و چشمم به آینه بود. وقتی از تیر رسشون دور شدیم، خدا رو هزار بار شکر کردم که حاج ابومهدی رو برای همه ما حفظ کرد. من مونده بودم که اون لحظه راننده رو سوال و جواب کنم یا نه اما حاج ابومهدی با خنده جوری موضوع رو مدیریت کرد که هیچ حرفی نتونستم بزنم.

***

ما مجموعه عکسایی داریم که حاج ابومهدی و حاج قاسم با نیروها تو مناطق مختلف انداختن عکس و فیلمایی هم از مدیریتا و نیروهای تحت امرشون داریم. در حقیقت این بایگانی میتونه کمک بزرگی برای تولید محتوا و ساخت مستند با موضوع مقاومت باشه. تو فضای مجازی هم خوب فعالیت بودیم. تعداد زیادی کاربر داریم که روی معرفی حشدالشعبی و انعکاس اخبار و اطلاعاتش کار می کنن. حسابای فعال زیادی تو توئیتر، فیس بوک، اینستاگرام، یوتیوب و … داریم که با به اشتراک گذاشتن و بارگذاری اطلاعات دسته بندی شده، برای جذب مخاطب فعالیت می‌کنیم.

حاج ابومهدی گفت: کار فرهنگی خیلی مهمه. من یه بار هم به یکی از خبرنگارا گفتم که شما شریک اساسی پیروزی حشدالشعبی هستید. این گروه جوونای دختر و پسری که این طور تلاش رسانه‌ای می کنن و این نقش بزرگ رو ایفا می کنن، تأثیر مهمی تو تثبیت روحیه جهادی و نشر و معرفی اون دارن و کارشون باعث تضعیف دشمن میشه. این در حقیقت شرکت توی جنگ روانی بر ضد داعشه. من از همه شما تشکر می‌کنم.

***

حاج قاسم به سبب عهد رفاقتش با حاج ابومهدی، در حالی که اوضاع داخلی عراق متشنج شده بود، برای هم فکری و کمک به حاج ابومهدی و سامان دادن به وضع موجود، سفرهای متعددی به عراق داشت و هر دو ساعت‌های طولانی درگیر جلسه‌ها و هماهنگی کارها بودند. پهپاد و بالگردهای آمریکایی دائم بالای سرمان بودند و نگرانی همه ما برای حفظ جان حاج ابومهدی و حاج قاسم را چند برابر کرده بودند. فشار کاری و روانی خلی زیادی روی همه ما بود.

در کنار همه این اتفاق‌ها هر وقت فرصتی پیش می‌آمد حاج ابومهدی به ایست بازرسی‌ها و درمانگاه‌ها سر می‌زد و جویای حال نیروهایی می‌شد که شبانه روز در حال خدمت بودند.شبی با هم وارد منطقه خضراء شدیم. با اینکه اعلام کد شده بود، افسری که تازه نوبت خدمتش را تحویل گرفته بود، به من گفت: «باید کمی صبر کنید تا دوباره مجوز ورودتون رو نگاه کنم. من خواستم حرفی بزنم که حاج ابومهدی گفت: باشه باباجان، ما منتظر می مونیم. کمی از دست حاجی عصبانی شده بودم که در آن اوضاع چرا این قدر زود کوتاه می‌آید؟ ته دلم گفتم: برای همگی ما حفظ جون حاج ابومهدی از هر چیزی مهم تره اما تنها کسی که اصلاً به این موضوع اهمیت نمی ده خود حاجیه. منتظر اعلام کد بودیم که دیدم حاجی در ماشین را باز کرد و پیاده شد. مانده بودم الان در این وضعیت که هزار چشم بد به دنبال فرصتی برای زدن حاجی هستن، برای چه از ماشین پیاده شده، که دیدم خیلی خونسرد رفت جلوی ایست بازرسی و کنار سربازانی نشست که برای گرم کردن خودشان داخل پیت حلبی آتش روشن کرده بودند.



منیع: خبرگزاری مهر

حضور «مهمان حبیب» در کتابفروشی‌ها


به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «مهمان حبیب» به قلم جمعی از نویسندگان به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب دربرگیرنده سی وشش روایت از مراسم چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی در کرمان است.

«مهمان حبیب» ۳۶ روایت از مشاهدات ده‌ها نویسنده از اتفاقات مراسم چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی است که با حضور در گلزار شهدا، منازل شهدا، بیمارستان‌ها، مراکز انتقال خون، کوچه‌ها و خیابان‌های کرمان روایت‌های دست اولی از پیش از واقعه ترورریستی و پس آن را نوشته‌اند.

پیش از برگزاری چهارمین سالگرد سردار سلیمانی قرار بود ویژه برنامه‌ای با عنوان رویداد «روایت‌نویسی رسم وفا» با حضور ده‌ها نویسنده در این مراسم برگزار شود اما با وقوع واقعه تروریستی در عصر ۱۳ دی رخدادها و روایت‌ها طور دیگری رقم می‌خورد.

این‌اثر توسط حوزه هنری کرمان با همراهی احسان قائدی راهبر رویداد روایت نویسی، محمدمهدی رحیمی مسئول دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری کشور و علیرضا اسلامی مسئول دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری کرمان و جمعی از نویسندگان تهیه و تولید شده است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«- با سوز بخون
این «با سوز بخون» ش را طوری گفت که انگار توی دلش کوره‌ای هزار درجه‌ای است. سرم را برگرداندم سمت تی‌وی وال بزرگی که ابتدای گلزار قرار داشت. دیدم پدر شهید سلطانی‌نژاد که هشت نفر از اعضای خانواده‌اش را از دست داده از مداح چنین تقاضایی دارد.

دوباره مداح میکروفون رو در دست گرفت:

– صبر کنید. صبر کنید. فعلاً جنازه رو توی قبر نذارید. پدر شهید می‌خواد یه صوتی از دخترش پخش کنه.
نیمی از افراد حاضر در گلزار خودشان را رساندند روبروی تلویزیون.

– سلام، مریم سلطانی‌نژاد هستم، شش ساله. پیش‌دبستانی حضرت رقیه. شهر کرمان. می‌خوام یکی از وصیت‌های حاج قاسم را براتون بخونم.»

این‌کتاب با ۲۵۲ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه، و قیمت ۲۳۵ هزار تومان عرضه شده است.



منیع: خبرگزاری مهر

ابومهدی المهندس پناه مسیحیان و ایزدیان بود


خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «جمال» نوشته شهلا پناهی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب دربرگیرنده روایتی از زندگی ابومهدی المهندس از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت اسلامی است.

کتاب «جمال» به بخشی از زندگی مبارزاتی و سال‌ها جهاد شهید «جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم» معروف به «ابومهدی المهندس» از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت اسلامی و نایب رئیس حشدالشعبی عراق می‌پردازد که به همراه حاج‌قاسم سلیمانی در فرودگاه بین‌المللی بغداد به شهادت رسید. شهید ابومهدی المهندس یکی از چهره‌های برجسته و اثرگذار مقاومت اسلامی بود که نقش بی‌بدیلی در مبارزه با تروریسم و دفاع از مردم منطقه داشت.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«تو بیروت به فعالیتم ادامه دادم. اخبار حزب‌الدعوه رو تو عراق و کویت دنبال می‌کردم. یه بار تو این مرور اخبار، در صفحۀ اول روزنامۀ وطن عکس تعدادی از مبارزا و مجاهدای حزب‌الدعوه رو دیدم که بهشون مظنون بودن و تحت تعقیب. دوربین که خاموش شد، پیرمرد، کمی آرام، انگار که نباید کسی حرفش را می‌شنید، به سیّدامیر گفت: «ابومهدی المهندس رو که حتماً می‌شناسی؟» سیّدامیر گفت: «بله. عکسش بین اعضای حزب‌الدعوه روی جلد روزنامه بود. البته چون از روی اطلاعات گذرنامه نوشته بودن، اسم اصلیش، یعنی جمال جعفر ابراهیم، زیر عکسش نوشته شده بود.»

به بهانه شهادت شهید ابومهدی المهندس و سردار حاج قاسم سلیمانی، همچنین هفته مقاومت به گفتگو با شهلا پناهی نویسنده این کتاب پرداختیم.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:

* خانم پناهی نگارش کتاب «جمال» سفارش انتشارات بود یا خودتان سراغ آن رفتید؟

شروع کتاب جمال قبل از شهادت ابومهدی جرقه خورد و تصمیم داشتم این کتاب را به صورت خاطرات شفاهی بنویسم. از نمایشگاه کتاب سال ۹۸ که شهید ابومهدی به تهران آمده بودند پیگیر جلسه دیدار با ایشان بودم تا بتوانم خاطرات شفاهی شان را ثبت کنم حتی یک سفر را به عراق ترتیب داده بودم تا دیداری داشته باشم، اما به دلایلی سفر لغو شد و پس از آن اتفاق شهادت ایشان رخ داد.

بعد از شهادت ایشان با توجه به صمیمیت بیش از اندازه‌ای که با شهید حاج قاسم سلیمانی داشتند حس کردم خوب است که این رفیق صمیمی را بشناسیم. رفیقی که سال‌ها در کنار حاج قاسم بوده است. بنابراین به این فکر افتادم که به سراغ معرفی شهید و مرور زندگی نامه ایشان بروم و فکر می‌کنم بعد از مراسم چهلم ایشان اولین سفر به عراق را داشتم و کار کلید خورد.

* نگارش کتاب چقدر زمان برد؟

پیش از پاسخ باید بگویم که فقط لطف و عنایت خداوند بود که این کار شکل گرفت. چون همزمان با شروع پروژه، همه‌گیری ویروس کرونا اتفاق افتاد و پس از آن مرزها بسته شده بودند، ترددها سخت بود و مرز هوایی کاملاً بسته بود. بنابراین برای سفر باید ویزای یک ماهه می‌گرفتم و برمی‌گشتم، این فرایند ادامه داشت و هیچ چیز جز لطف اهل بیت پشتیبان من نبود.

من سابقه کار تحقیق در عراق را زمانی که کار تحقیقاتی در مورد شهید مرتضی حسین پور انجام می‌دادم، داشتم. به این ترتیب بسیاری از فرماندهان عراقی را می‌شناختم و از طرفی هم حشدالشعبی سفارش دهنده و پشتیبان پروژه بودند که کار انجام شود. به همین دلیل تحقیقات در مسیر از ولادت تا شهادت شهید ابومهدی ظرف دو سال و نیم و ۹۶ درصد از کار در عراق انجام شد.

در این کتاب سراغ فرماندهان حشد الشعبی، گروه‌های مقاومت، نخست وزیران، نمایندگان مجلس، دفاتر مراجع و افراد تاثیر گذار عراق به لحاظ سیاسی، فرهنگی، علمی و اجتماعی رفتم و مصاحبه با آنها شکل گرفت. همچنین مصاحبه‌ای هم با مسئولان، علما، فرماندهان گروه‌های مختلف ادیان از جمله علمای سنی، فرمانده گروه ایزدی‌، گروه شِبک ها و کردها داشتیم.

زمانی که اسم حاج ابومهدی می‌آمد همه دوست داشتند خاطراتشان را بگویند و به این ترتیب توانستیم کار را جمع کنیم و می‌توان گفت تحقیق کاملی شکل گرفته است. برای مثال در نگارش فصل جوانی و نوجوانی و ورود شهید المهندس به حزب الدعوه، به سراغ مسئولانی که جز فرماندهان نظامی بودند و در سابقه زندگی و پرونده فعالیت سیاسی‌شان از اعضای حزب الدعوه بودند رفتم.

در مورد خاطرات محل زندگی شهید نیز به روستای القُرنه در بصره رفتم. دوستان دوران دبستان و راهنمایی ایشان را دیدم و در خانواده هم با برادر، خواهرها و خاله حاج ابومهدی صحبت کردم و تنها مصاحبه ما در ایران مصاحبه با خاله، دختر خاله، خواهر بزرگ‌تر ایشان بود اما باقی مصاحبه‌ها در عراق بود.

* کمی هم از چالش‌ها و سختی نگارش کتاب بگویید.

همان‌طور که گفتم شیوع ویروس کرونا در زمان تحقیق کتاب از مشکلات من بود. بحث زبان و هماهنگی با مقامات بالا دستی نیز از دیگر سختی‌های این مسیر بود که البته با هدف معرفی این شهید به جامعه خودمان شیرین می‌شد. چون حاج ابومهدی یکی از افراد تاثیرگذار جبهه مقاومت هستند و به دلیل رفاقت، برادری و صمیمیت بین ایشان و حاج قاسم تحمل کردن این سختی‌ها راحت تر بود و خب خیلی از دوستان شهید به ما در این راه کمک کردند.

ابومهدی المهندس پناه مسیحیان و ایزدیان بود

* به نظر شما دلایل کمبود اثر با محوریت زندگی شهید ابومهدی چیست؟

به این سوال از نگاه فردی که می‌خواهد مستند بنویسد پاسخ می‌دهم. کتاب‌های من رمان‌های مستند هستند و همه اجزای آن واقعی است. زمانی که شما به دنبال نگارش کار مستند هستید باید تحقیق میدانی داشته باشید و در آن منطقه حضور پیدا کنید تا اطلاعات جمع آوری کنید. یعنی کار مستند را نمی‌شود از دور انجام داد، باید در میدان کار و پای کار باشی به همین دلیل حس می‌کنم شاید فاصله، محدودیت و ممنوعیت‌ها باعث می‌شود کار کمتری انجام شده باشد.

این مقوله را به صورت کلی می‌گویم که شاید در حوزه نگارش کتاب و رمان به خصوص کار برای شهدا، چون تحقیق قبلی انجام نمی‌دهیم به همه سطوح تحقیقاتی دست پیدا نمی‌کنیم. درباره همین کتاب ممکن است نقدهایی وجود داشته باشد. بسیاری از افراد معتقدند درباره هر شهید یک کتاب کافی است، اما به نظرم درباره شهدا و یا شخصیت‌های بارز تاریخی از نگاه‌ها و زوایای مختلف می‌توان نوشت. یعنی هرچه این افراد را معرفی کنیم اتفاق بهتری می‌افتد اما باید سختی‌های این مسیر و ممنوعیت و محدودیت‌ها را به جان خرید.

در کار مستند نمی‌شود با شرایط خوب و راحت کار کرد، به قول معروف در کار تحقیق میدانی فرش قرمز برای محقق پهن نمی‌کنند حتی بسیاری از مواقع سنگ ریزه هم در مسیر وجود دارد اما باید در این کار ماند و پشتکار داشت و از همه مهمتر از خود شهید بخواهیم کار پیش برود.

برای حاج ابومهدی جای کار زیاد است. باتوجه به اینکه وسعت قصه مقاومت در عراق بسیار زیاد است، یعنی شما قصه‌های با موضوع مقاومت، ایثار و مبارزه با استکبار و به خصوص آمریکایی‌هایی ها را بسیار می‌شنوید. به بیان دیگر یک تاریخ ۱۰۰ ساله مبارزه در عراق وجود دارد. به نظرم ورود به این حوزه می‌تواند اتفاقات خوبی رقم بزند اما از سختی‌ها باید یک فرصت ایجاد کرد و از آن فرصت استفاده کرد.

* کدام بخش از زندگی شهید ابومهدی برای شما جالب و تاثیرگذار بود؟

یکی از اتفاقات بسیار جالب حین تحقیق کتاب که برای من شیرین بود؛ ارتباط حاج ابومهدی با افراد مختلف، عقاید و ادیان در عراق بود. ما رهبران مذهبی داریم که فقط به گروه مذهبی خاص خود و یا فرماندهانی که فقط به محل ماموریت خود اکتفا می‌کنند. در صورتی که همه جای عراق می‌توانستید نشانه‌هایی از حاج ابو مهدی ببینید. با ترکمن‌ها که صحبت می‌کردم همان‌قدر حاج ابومهدی را دوست داشتند که کردها. و همچنین عرب‌ها و نقطه خیلی پررنگ این همنشینی و رفاقت و پدری کردن حاج ابومهدی برای همه گروه‌ها بود.

به خاطر دارم فرمانده گروه مسیحیان از پدری کردن حاج ابومهدی تعریف می‌کرد یا فرمانده و مسئول گروه ایزدیان در عراق می‌گفت زمانی که برای کمک به زن و بچه‌های ایزدی، راه نجاتی نداشتیم تنها کسی را که برای کمک می‌شناختم حاج ابومهدی بود.

از شِبک ها، سنی‌ها، ایزدی‌ها، مسیحیان، شیعیان و مراجع افراد زیادی بودند که حاج ابومهدی را دوست داشتند و به نظرم این مقوله خیلی جالب است بزرگترین حُسنی که حاج ابومهدی داشت پدری کردن بود. برای مثال زمانی که منطقه‌ای آزاد می‌شد ایشان می‌رفتند کنار بچه‌ها و با آنها صحبت می‌کردند و یا به مستمندان رسیدگی می‌کردند و یا کنار جوانان تلاش می‌کردند با ظاهری جوان پسند حضور پیدا کنند. به نظرم حتی قبل از بُعد نظامی‌گری و هوش سرشاری که شهید ابومهدی در مدیریت بحران جنگی داشتند این همنشینی و پدر بودن حاج ابومهدی است که بسیار دلچسب است.

به بیان دیگر پای صحبت هر عراقی که می‌نشینی یعنی افراد با سطوح مختلف قبل از هر تعریفی از حُسن خلق، مانوس بودن و رفیق همپا بودن حاج ابومهدی تعریف می‌کردند، فکر می‌کنم نباید شخصی مانند ابومهدی را محدود به بُعد نظامی کرد و وجوه مختلف زندگی ابومهدی را باید بیان کرد. نوع برخورد ابومهدی با زنان، جوانان و کودکان هر کدام یک کتاب مجزا هستند. شهید ابومهدی حتی در برخورد با اسیران داعشی نیز با لطافت برخورد می‌کردند و پدری و محبت کردن ایشان از همه شیرین‌تر بود و بیشتر به دل می‌نشیند.



منیع: خبرگزاری مهر

مورد مشکوک سرهنگ و آن سرباز ارمنی که حاضر نشد به امام دشنام دهد


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: کتاب «گزارش یک‌بازجویی؛ از یک سرهنگ عراقی» سال ۱۳۶۹ منتشر شد و چاپ سومش سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات سوره مهر به بازار آمد. کتاب، حاصل مستندنگاری مرتضی بشیری از بازجویی‌ها و زندگی‌اش با سرهنگی عراقی به‌نام محمدرضا جعفرعباس الجشعمی است که در خلال عملیات کربلای ۵ به اسارت نیروهای ایرانی درآمد. مرتضی بشیری به‌جز این‌کتاب قدیمی، به‌دلیل داشتن سمت بازجو و مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا و روایت کتاب «پوتین‌قرمزها» ازجمله شخصیت‌های شناخته‌شده حوزه اسارت در ادبیات جنگ است.

البته سرهنگی که نامش ذکر شد، در ابتدا فقط یک‌سرهنگ است و با تدبیری که نویسنده در نگارش اثر به کار برده، به‌مرور با اسم و چهره پیش روی مخاطب ساخته می‌شود. به‌عنوان مثال، در ابتدای امر، مخاطب با توصیفاتی روبروست که حاشیه شخصیت سرهنگ را می‌سازند: «اگر غریبه‌ای وارد اتاق می‌شد، فکر نمی‌کرد که یک‌سرهنگ اسیر دارد جواب پس می‌دهد! راحت نشسته بود و یک‌ریز حرف می‌زد.» در جملات و سطور بعدی، شخصیت پرهیاهو و جنجالی سرهنگ این‌گونه به‌سمت تکمیل‌شدن می‌رود: «پیاپی خدا را شکر می‌کرد که اسیر گردید و در خاک مذلت ذبح نشده است! شهوت حرف‌زدن اجازه گوش‌کردن را از او گرفته بود.»

ویژگی‌های شخصیتی سرهنگ است که باعث می‌شود، فکر و خیالش، راوی اثر یعنی بشیری را راحت نگذارد و به اصطلاح برود توی کار سرهنگ. به این‌ترتیب کنجکاوی نگارنده، باعث یک‌کشف و شهود و تکمیل پازل شخصیتی سرهنگ جشعمی می‌شود؛ کسی که «چهره‌اش دل‌نشین و اطمینان‌بخش بود، اما در صورت سرهنگ، گاه زهرخندی نقش می‌بست که او را موجودی قسی‌القلب، بی‌گذشت و متکبر نشان می‌داد؛ و همین او را غیرقابل تحمل می‌کرد.» و همچنین «پس از پاسخ به یک سوال سعی می‌کرد ابتکار عمل گفت‌وگو را به دست بگیرد.»

با اطلاعاتی که بشیری دارد، می‌داند سرهنگ‌دومی درجه فرماندهان گردان در ارتش عراق است اما سرهنگِ اسیری که او زیر نظر گرفته، فرمانده یک‌تیپ مستقل بوده است. او در خلال بررسی‌هایش متوجه می‌شود سرهنگ جشعمی، کلید وحدت بین اسرای عراقی است و همچنین به این‌حقیقت واقف می‌شود که سرهنگ، چشم راست ماهر عبدالرشید، فرمانده سپاه هفتم عراق است. در طرف دیگر، سرهنگ هم حسن نیت و دوستی عجیبی نشان می‌دهد؛ طوری که در فرازهایی راوی به شک و تردید می‌افتد و از دلش می‌گذرد نکند درباره جشعمی اشتباه کرده باشد. یکی از فرازهایی که درباره چرخش شخصیتی و نرم‌شدن سرهنگ است، مربوط به شب سوم مواجهه بشیری با اوست که سرهنگ و چند اسیر دیگر را برای اسکان در کمپ موقت در جاده اهواز خرمشهر حرکت می‌دهند و بین مسیر، بشیری به‌خاطر سرما، کلاه کاموایی خود را روی سر سرهنگ می‌گذارد و جشعمی گریه رقت‌باری سر می‌دهد.

ابوعبدالله (ماهرعبدالرشید) و من رسیدیم. و ماهر از استوار پرسید: چرا او را می‌زنی؟ استوار در پاسخ گفت: این سرباز ارمنی و غیر مسلمان است. الان بیش از یک ساعت است که او را می‌زنم تا به (امام) خمینی فحش بدهد اما او، نمی‌گوید و مقاومت می‌کند. می‌گوید مرا بکش اما من این‌کار را نمی‌کنم. ماهرعبدالرشید به مترجم گفت: به او بگو فحشی بگوید و خود را رها سازد چرا مقاومت می‌کند؟فرازهای دیگری هم که نشان‌دهنده رفتار ایرانی‌ها با اسرای جنگی هستند و می‌توانند باعث رقت‌قلب هر اسیر و هر مخاطب دیگری هم بشوند، در «گزارش یک‌بازجویی» وجود دارند؛ ازجمله فرازهای مربوط به مهمانی شام برای آن‌ها در هتل استقلال که به‌قول راوی، میز تشریفاتی پر زرق و برقی برای آن‌ها چیده بودند، همچنین سفر زیارتی اسرا به قم و بهشت‌زهرا. بشیری می‌گوید اسیران عراقی پس از حضور در گلزای شهدای بهشت‌زهرای تهران، چیزی را دیدند که عکس آن را شنیده بودند. چون در عراق آن‌روز که تحت امر صدام حسین بود، هر خانواده کشته‌داده در جنگ، حق نداشت بیش از ۳ روز عزادار باشد و سر در خانه‌اش پرچم سیاه بگذارد.

* آن سرباز ارمنی که حاضر نشد به امام دشنام دهد

یکی از فرازهای جالب کتاب «گزارش یک‌بازجویی» مربوط به اتفاقی که باعث می‌شود جشعمی ماجرایی از ماهر عبدالرشید را برای راوی تعریف کند. بشیری می‌گوید در خلال بازجویی از اسرای عراقی، متوجه شد روش صحیحی در رفتار با آن‌ها به کار گرفته نمی‌شود. در نتیجه این‌مساله یعنی برخوردهای تند و دفع‌کننده را به مافوق خود گزارش کرد که این‌کار باعث شد دستور توقف ادامه بازجویی‌ها برای جلوگیری از این‌نوع برخوردها صادر شود. این‌کار باعث قدردانی جشعمی از راوی «گزارش یک‌بازجویی» می‌شود.

بشیری می‌گوید:

«وقتی جشعمی مرا دید، تشکر کرد و گفت: «من از روش آن‌ها تعجب نمی‌کنم. ما در عراق خیلی بدتر از این‌ها را داریم. در یکی از محورها یک سرباز ایرانی به اسارت ما درآمده بود. دیدم استواری از ارتش عراق با پوتین به دهانش می‌زند و خون از دهان اسیر جاری است و دندان‌هایش شکسته است؛ به‌طوری که ماهر عبدالرشید با همه قساوت قلبش رقت آورد و با هم به سمت استوار و این‌سرباز ایرانی رفتیم. سرباز مرتبا به زبان فارسی می‌گفت: مرا بکش اما نمی‌گویم. استوار از مترجم می‌پرسید که چه می‌گوید و بعد مجددا او را می‌زد. ابوعبدالله (ماهرعبدالرشید) و من رسیدیم. و ماهر از استوار پرسید: چرا او را می‌زنی؟ استوار در پاسخ گفت: این سرباز ارمنی و غیر مسلمان است. الان بیش از یک ساعت است که او را می‌زنم تا به (امام) خمینی فحش بدهد اما او، نمی‌گوید و مقاومت می‌کند. می‌گوید مرا بکش اما من این‌کار را نمی‌کنم. ماهرعبدالرشید به مترجم گفت: به او بگو فحشی بگوید و خود را رها سازد چرا مقاومت می‌کند؟ مترجم ترجمه کرد. سرباز ارمنی رو به من و ماهر کرد و گفت: آیا شما به خدا ناسزا می‌گویید؟ من در این‌هنگام استغفار کردم و ماهر با قهقهه‌ای از او پرسید: مگر (امام) خمینی خود را خدا خوانده است؟ سرباز ارمنی در پاسخ گفت: خیر او مرد خداست. احکام خدا را اجرا می‌کند، به خدا توکل دارد و جز خدا از هیچ‌کس و هیچ‌چیزی نمی‌ترسد و از همه مهم‌تر، او متصل به خداست و به کسی که به خداوند متصل باشد نمی‌توان ناسزا گفت، من اگر بمیرم حاضر نیستم به رهبر کشورم که یک رهبر الهی و سیاسی است اهانت کنم.» (صفحه ۶۶)

مورد مشکوک سرهنگ و آن سرباز ارمنی که حاضر نشد به امام دشنام دهد

* اسیری که اسرای دیگر را می‌زد

بشیری در فرازی از کتاب، وضعیت اسرای عراقی و صف دریافت غذایشان را توصیف می‌کند و می‌گوید یکی از اسیران که به‌تازگی لباس اسارت را به تن کرده بود، با شلاقی در دست سعی می‌کرد از تجمع اسرا و بی‌نظمی جلوگیری کند. بشیری با گرفتن شلاق از آن‌اسیر، به تندی این‌سوال را از او می‌کند که «مگر خودت اسیر نیستی؟»

راوی «گزارش یک‌بازجویی» در ادامه برخورد با این‌اسیر شلاق‌به‌دست، برای برقراری نظم جملات جالبی را خطاب به اسرای عراقی می‌گوید که بیانگر همان‌نگاه امام خمینی (ره) به جنگ ایران و رژیم بعثی صدام هستند: «خطاب به اسرا گفتم: برادران! از نظر جمهوری اسلامی، جنگ برای اسیر خاتمه یافته و اسیر تحت لوای اسلام در امنیت کامل قرار دارد. به شما توصیه می‌کنم هرکس در جای خود بنشیند تا غذای او را بدهند. انتظار دارم با ما همکاری کنید.» (صفحه ۲۹)

بخش‌هایی از کتاب هم به شرایط زندگی اسرای عراقی در ایران اختصاص دارند. طبق روایت بشیری، عده‌ای از اسرا روزها می‌خوابیدند و شب‌ها را به عبادت می‌گذراندند. در طول روز نیز روزه‌های قرضی خود را می‌گرفتند.

* برخورد یک‌برادر کشته با سرهنگ

در فرازی از «گزارش یک‌بازجویی»، شخصیت عدنان وارد روایت می‌شود که یکی از نیروهای معاود عراقی (عراقی‌هایی که با ایران همکاری می‌کردند) است. نکته مهم درباره کاراکتر عدنان این است که او جشعمی و کارنامه جنگی‌اش را می‌شناخته اما اقدامی علیه او نمی‌کند. جشعمی فرمانده تیپ کماندویی سپاه هفتم عراق بوده که در عملیات کربلای ۴ در جزیره ام‌الرصاص نیروهای ایرانی و همچنین برادر عدنان را درو کردند.

هم اکنون که جنگ در اوج خود قرار دارد کت‌شلوارپوش‌ها این برخورد را با ما دارند، اگر جنگ تمام شود چه بر سر ما خواهد آمد؟ ژیگولوهایی که کفش ورنی می پوشند و اتوی شلوارشان بهترین برش در کارهاست، عارشان می‌آید که رزمنده با هیات بسیجی در مجمع دیپلمات‌ها ظاهر گردندمرتضی بشیری و عدنان نزدیک به ۲ سال با هم همکاری می‌کنند و جشعمی نیز بین این‌دو حضور دارد. زمانی‌که سرهنگ به هویت عدنان پی می‌برد، به‌قول راوی کتاب «وا می‌رود.» چون عدنان او را برای شام به منزلش دعوت می‌کند و در این‌ضیافت شبانه است که راوی و عدنان، اطلاعات بیشتری از طایفه و خانواده بزرگ جشعمی پیدا می‌کنند. آن‌ها به این‌واقعیت پی می‌برنند که پدر جشعمی، شخصیتی بسیار مومن و از شیعیان بزرگ عراق است. ماهرعبدالرشید هم از سرهنگ برای بهره‌برداری از نفوذش در بین شیعیان استفاده می‌کرده است. نکته مهم این بوده که جشعمی از نظر درجه نظامی، لیاقت فرماندهی گردان را داشت اما با اعطای جایگاه فرماندهی تیپ به او، به طور طبیعی خود را مدیون نظام عراق می‌دانست.

* کنایه‌های راوی به مسئولان و دیپلمات‌های کت‌شلوارپوش

دو فراز از «گزارش یک‌بازجویی» هست که دربرگیرنده کنایه‌های مرتضی بشیری به خودی‌های کت‌شلوارپوش و دور از میدان جنگ هستند. در بخشی از روایت ماجراهای مربوط به سرهنگ جشعمی، اسرا به یک‌نشست خبری برده می‌شوند و کنایه اول درباره حضور این‌افراد در برنامه است. بشیری درباره دستاورد حضور اسرا در نشست خبری می‌گوید «نمایندگان کت‌شلوارپوش ستاد تبلیغات جنگ هم که همیشه پس از پیروزی‌ها ظاهر می‌شدند و زحمت آوردن خبرنگاران را با هماهنگی وزارت امور خارجه کشیده بودند اذعان داشتند که بیش از حد موفقیت به دست آورده‌اند.» (صفحه ۶۲ به ۶۳)

کنایه دوم هم جایی است که بشیری به‌خاطر سر و وضع خاک‌آلود و جنگی خود، با یادآوری جلسه، درباره دیپلمات‌ها و مسئولان خوش‌پوش صحبت واگویه‌هایی دارد و می‌گوید: «ظاهری ژولیده داشتم؛ خاک‌آلوده و عرق‌کرده. اما قدر مسلم این بود که از مقر سازمان ملل نمی‌آمدم، بلکه از منطقه جنگی و با عده‌ای اسیر آمده بودم. هجوم خیالات مرا اسیر خود کرده بود: هم اکنون که جنگ در اوج خود قرار دارد کت‌شلوارپوش‌ها این برخورد را با ما دارند، اگر جنگ تمام شود چه بر سر ما خواهد آمد؟ ژیگولوهایی که کفش ورنی می پوشند و اتوی شلوارشان بهترین برش در کارهاست، عارشان می‌آید که رزمنده با هیات بسیجی در مجمع دیپلمات‌ها ظاهر گردند.»

جشعمی در نشست خبری طوری صحبت می‌کند که بشیری به او می‌گوید سخنانش، او را یاد حُر بن یزید ریاحی انداخته است.

نکته‌ای هم که نباید از کنار آن گذشت، جمله‌ای است که راوی درباره شرایط پس از پایان نشست خبری ترسیم می‌کند؛ او می‌گوید با شوخی و خنده همراه اسرا از جلسه خارج شده و به سمت اردوگاه حرکت کرده‌اند.

* پایان‌بندی مهم؛ چه‌کسی جنگ را شروع کرد؟

سرهنگ محمدرضا جعفرعباس الجشعمی در طول روایت «گزارش یک‌بازجویی» دوبار دچار سکته قلبی می‌شود و برای دیدار خانواده‌اش اظهار نگرانی می‌کند. او رفته‌رفته تحرک و شادمانی خود را از دست می‌دهد و طبق گفته راوی، با دهان‌بینی مفرطی که داشته بین اسرا تبدیل به مصیبت و یک‌مشکل می‌شود. چون هر روز یک‌چیز می‌گفته و دچار تناقض شخصیتی می‌شده است. بشیری می‌گوید «دیگر او را پرتحرک ندیدم. با یک تشکچه و بالشت در گوشه‌ای می‌نشست و کتاب مطالعه می‌کرد.»

جشعمی در مقطعی برای معاینه و درمان به بیمارستان بقیه‌الله منتقل می‌شود. اما سوال مهمی که «گزارش یک‌بازجویی» بنا دارد به آن پاسخ دهد از ابتدا تا انتهای کتاب مخاطب را کنجکاو نگه می‌دارد تا در موخره، ارائه شود؛ این‌که چه‌کسی جنگ را شروع کرد؟ «پرسیدم: جناب سرهنگ به نظر شما مسبب این بدبختی‌ها کیست؟ چه کسی جنگ را شروع کرد؟ راستش بعد از این‌همه مدت، می‌خواهم بدون ریا و تظاهر از نظرت مطلع شوم.»

پایان‌بندی «گزارش یک‌بازجویی» برای پاسخ به این‌سوال مهم در نظر گرفته شده است؛ جایی که جشعمی یک‌بار برای همیشه طوری جواب می‌دهد که بشیری یقین می‌کند سرهنگ نقاب از چهره برداشته و راستش را می‌گوید:

«گفتم: بالاخره سوالم را جواب ندادی. لحظه‌ای به دست‌هایش نگاه کرد و بعد، انگار که چیزی یادش افتاده باشد، با قاطعیت گفت: همان‌حرام‌زاده‌ای که در قصر شیرین شراب را سر کشید و گفت که پیاله بعدی را در تهران خواهم نوشید.»



منیع: خبرگزاری مهر

زندگینامه شهید مدافع حرم سید سجاد خلیلی چاپ شد


به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «نسیم به سوی من وزید» نوشته زهره اسدی به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است. این‌کتاب دربرگیرنده زندگینامه شهید مدافع حرم سید سجاد خلیلی است. شهید مدافع حرم سیدسجاد خلیلی جوانی دهه هفتادی و کوچک‌ترین شهید مدافع حرم استان مازندران است.

شهید سید سجاد خلیلی پانزدهم آذرماه ۱۳۷۰ در روستای متکازین از توابع شهرستان بهشهر متولد شد. او فرزند دوم خانواده بود. تا مقطع کاردانی در رسته پیاده در دانشکده امام حسین (ع) تحصیل کرد و مدرک لیسانس خود را از دانشگاه علوم و فنون زمینی امیرالمؤمنین (ع) اخذ کرد. در تاریخ یکم آبان ۱۳۸۹ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد و در لشکر ۲۵ کربلا به خدمت پرداخت. این شهید در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۹۵ هجری شمسی در منطقه خان طومان سوریه به فیض شهادت نائل آمد و سپس در گلزار شهدای بهشت فاطمه بهشهر به خاک سپرده شد.

کتاب «نسیم به سوی من وزید» با روایت دوران نوجوانی شهید خلیلی آغاز می‌شود و به مرور خاطرات و شیطنت‌های کودکی و در ادامه به دوران نوجوانی و دانشگاه او می‌پردازد. در دو فصل اول کتاب، خواننده به دور از فضای جنگ و جبهه با شخصیت اصلی سجاد همراه می‌شود و با او انس می‌گیرد.

به گفته نویسنده اثر چون شهید خلیلی قصد داشته خودش زندگی‌نامه‌اش را بنویسد، اسدی تمام اتفاقات کتاب را از زبان خود شهید نقل کرده و چون لازم بوده زبان و نگاه بیش از ۷۰ نفر را به یک زبان و نگاه متمرکز کند باید احتیاط زیادی در واقعی بودن و صحت متن روایت‌ها می‌کرده است.

به این‌ترتیب اسدی با حدود ۷۵ نفر از دوستان، آشنایان، هم‌رزمان و اعضای خانواده شهید برای نگارش کتاب به گفتگو نشسته و برای این‌کار با توجه به ویژگی‌های شخصیتی و شغلی و تحصیلی شهید به بیشتر شهرهای کشور سفر کرده است.

با توجه به اینکه نویسنده اثر و شهید خلیلی هر دو از اهالی مازندران هستند ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات این خطه در کتاب گنجانده شده که برای مردم استان‌های مازندران، گلستان و گیلان جذاب و خواندنی است که البته همه این قسمت‌ها به صورت کاملا شفاف و روان ترجمه شده است.

«نسیم به سوی من وزید» علاوه بر مقدمه، در ۵ فصل با عناوین «اسمت برای من»، «بن‌بست بهار»، «پرواز یک قاصدک»، «بوسه برخاک» و «اسمم برای تو» تهیه و تدوین شده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«نقشه کشیدیم یک تشییع جنازه سوری هم راه بیندازیم. چون قبرستان خارج از روستا بود و راه خوبی برای فرار. یک تابوت می‌خواستیم و میت. من هم کم نیاوردم. رفتم مسجد و لباس روحانی را برای چند ساعتی امانت گرفتم. پیچاندن عمامه را از آقاجون یاد گرفته بودم. هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم اینجا به‌دردم بخورد. قشنگ پیچش دادم و روی سرم گذاشتم. برگشتم بین بچه‌ها. کسی نمی‌توانست به من شک کند. یکهو انگشتی کمرم را سوراخ کرد. سرم را چرخاندم. یک خانوم چادری بود. هاج‌وواج نگاهش می‌کردم که …»

این‌کتاب با ۳۵۲ صفحه، شمارگان هزار و ۲۵۰ نسخه و قیمت ۲۹۰ هزار تومان عرضه شده است.



منیع: خبرگزاری مهر