ابومهدی المهندس: خبرنگاران شریک اساسی پیروزی حشدالشعبی هستند


خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «جمال» نوشته شهلا پناهی چندی است توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده که به بخشی از زندگی مبارزاتی و سال‌ها جهاد شهید جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم معروف به «ابومهدی المهندس» از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت اسلامی و نایب رئیس حشدالشعبی عراق می‌پردازد که همراه حاج‌قاسم سلیمانی در فرودگاه بین‌المللی بغداد به شهادت رسید. شهید ابومهدی المهندس یکی از چهره‌های برجسته و اثرگذار مقاومت اسلامی بود که نقش بی‌بدیلی در مبارزه با تروریسم و دفاع از مردم منطقه داشت.

نویسنده کتاب پیش‌رو در مقدمه آن می‌گوید:

«قدردان نخست وزیران و اعضای پارلمان عراق در دوره‌های گوناگون، مدیران مدیریت‌های متعدد حشدالشعبی، فرماندهان گروه‌های متعدد مقاومت، نمایندگان محترم علمای شیعه و سنی، فرماندهان و مسئولان ایرانی همراه این شهید، مسئولان و نمایندگان عرب، کُرد، شبک، ایزدی و مسیحی هستم که در طی این نزدیک به سه سال، ساعت‌ها به احترام شهید ابومهدی المهندس به اینجانب فرصت ملاقات و مصاحبه دادند.»

«جمال» خواننده را با ابعاد گوناگونی از زندگی ابومهدی المهندس، از دوران کودکی تا دوران مبارزه و فعالیت‌های انقلابی او آشنا می‌کند و نویسنده، روحیه، انگیزه‌های شخصی و اجتماعی شهید المهندس را روایت و سعی کرده شخصیت او را فراتر از میدان نبرد، به عنوان یک انسان تأثیرگذار و محبوب به خوانندگان معرفی کند.

راویان اصلی کتاب دو نفر از همراهان شهید حاج ابومهدی (منشی و پزشک خصوصی) هستند که سال‌های آخر حیات این شهید همراه او بودند.

۱۳ دی سالروز شهادت حاج‌قاسم و ابومهدی بهانه خوبی برای تورق و مرور این‌کتاب است.

در ادامه پنج بُرش از کتاب «جمال» را می‌خوانیم؛

جاسم بعد از پخش صوت حاج ابومهدی گوشی اش را توی جیبش گذاشت و گفت: «توی همون لحظه‌ها، حاج ابومهدی با ابوایمان تماس گرفت و ازش خواست که کار نام نویسی و سامون دادن نیروهای داوطلب مردمی رو که به تاجی اومدن به کسی بسپاره و سریع به دفتر حاج ابومهدی بیاد. وقتی ابوایمان رسید، با هم تو اتاق عملیات روی نقشه جاده بغداد به سامرا آخرین وضع رو بررسی کردن. حاج ابومهدی به ابوایمان گفت که با فرمانده عملیات بغداد که از شمال بغداد تا جنوب دجیل تو محدوده فرماندهی شه، یه گروه بردارید و به سمت سامرا حرکت کنید.»

تو باهاشون رفتی؟

نه اما دکتر علی از کسانی بود که این مسیر رو رفته و می شه ازش بپرسیم. من هم خیلی دوست دارم بدونم چطوری تا سامرا رفتن.

باشه یه قرار می ذاریم و با هم به دیدنش می ریم. البته اگه تو بتونی بیای.

مثل الان می شه یه وقت خالی پیدا کنم. الان بریم که من باید سر ساعت دفتر حاج ابومهدی باشم.

قبل از خداحافظی، به جاسم گفتم: «من یه روزه می رم کربلا، کمی کارای خونه رو هماهنگ می‌کنم و آم.»

باشه مشکلی نیست. برگشتی بهم خبر بده.

همان روز به کربلا و یک راست برای زیارت رفتم. بین الحرمین که رسیدم، دو رکعت نماز شکر خواندم و برای شروع کارم از امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) کمک خواستم. بعد هم به خانه سری زدم، کارهای عقب مانده ام را انجام دادم و به بغداد برگشتم.

یکی از کارهای مهمی که باید قبل از رفتن به مجموعه حاج ابومهدی انجام می‌دادم برگزاری یادواره دانشجویی در یکی از دانشکده‌های علوم پزشکی بود. تمام مراحل را پیگیری کرده بودم و دوست داشتم قبل از رفتن، کارهای اجرا را انجام دهم. برای همین باید به یکی دو مدیریت مرتبط سر می‌زدم و کار را نهایی می‌کردم.

***

ابوجعفر شبکی با اشتیاق از آشنایی و کمک‌های حاج ابومهدی تعریف می‌کرد.

اجداد ما دوره نادرشاه از شمال ایران وارد عراق و تو موصل مستقر شدن. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سنیای افراطی مناطق نینوا و موصل به ما بچه‌های خمینی می‌گفتن. به این معنا که شیعه و ایرانی هستیم. دقیقاً برای همین اسم، سال‌ها بهمون هجوم می‌کردن.

گمون کنم بین سالای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۴ یعنی قبل از سقوط موصل ما به جرم شیعه و طرفدار امام خمینی بودن بیشتر از ۱۷۳۵ شهید دادیم.

_هیچ وقت گزارشی از وضعیتتون به مقامای دولتی دادید تا به کمک شما بیان؟

تو انتخابات سال ۲۰۰۵ برادرم نماینده شبکیا شد. برای یه دوره کوتاه کمی فشار و ظلمی که روی ما بود کمتر شد، اما با بی تفاوتی مسئولان سیاسی رده اول عراق، تصمیم جدی برای بهبود وضعیتمون گرفته نشد. اوضاع ما شبکیا درست مثل زخمی بود که فقط یه پانسمان ساده داشت و با کوچک‌ترین اشاره خون ریزی می‌کرد. سنیای افراطی منطقه به هر بهونه ای بهمون تعرض می‌کردن و می‌گفتن باید از زمینتون برید.

سال ۲۰۱۱ اون قدر مستاصل و بی پناه مونده بودیم که واقعاً نمی دونستیم باید چه کار کنیم. دنبال کسی بودیم که جلوی این ظلم ازمون حمایت کنه و به دادمون برسه. به هر دری زدم تا کسی رو پیدا کنم که ما رو نجات بده. همون موقع یکی از دوستام بهم گفت تو بغداد یه نفر به اسم ابومهدیه که میتونه کمک کنه، یه نامه بنویس و به دیدنش برو. یه گزارش از وضعمون نوشتم و رفتم بغداد. اطلاعاتم خیلی مختصر بود و طبق همین شنیده‌ها می دونستم تردد و دیدارای ابومهدی به سبب تهدید آمریکاییا به شدت با حساسیت و مراقبت انجام می شه. شبی که به بغداد رسیدم، دوستم بهم نشونی یه خونه تو جادریه رو داده بود. یادمه همه راه اشتیاق داشتم که ابومهدی رو ببینم و مشکلاتمون رو بگم و امید داشتم که ابومهدی حتماً برای مبارزه با این ظلم بهمون کمک می کنه. به در خونه که رسیدم، گفتن ابومهدی نیست. انگار که ظرف امیدم یه باره از دستم افتاد و شکست. حس پدری رو داشتم که دست خالی به خونه برگشته.

***

حاج ابومهدی خیلی مواقع درست مثل حاج قاسم خودش با یه راننده برای شناسایی یا سرکشی به نیروها می‌رفت. یه روز صبح قرار شد با حاج ابومهدی برای بازدید از خط مقدم و وضعیت نیروهای مستقر در اون به عمق یکی از محورا بریم. وقتی سوار شدیم، راننده به من گفت که خدا خیلی بهمون رحم کرد و ما دیشب همراه حاجی تو دل دشمن رفتیم. حسابی جا خوردم و پرسیدم حاجی جان موضوع چیه؟ حاج ابومهدی با خنده گفت: خب ما برای بازدید خط راه افتادیم و من به راننده گفتم به سمت آخرین سنگر یا خاکریز نیروهامون برو. همین طور که رفتیم، من با توجه به اطلاعاتم حس کردم از خط خودی عبور کردیم و نزدیک دشمن هستیم. قبل از اینکه بخوایم تصمیمی بگیریم، چندتا از نیروهاشون رو دیدیم. خب از نوع لباس، محاسن و ظاهرشون، مطمئن شدم که داعشی ان. اونا مارو نشناختن و بهترین کار این بود که بدون اینکه واکنشی نشون بدیم، دور بزنیم و ازشون دور بشیم.

بعد هم حاجی خندید و گفت: «ما باهم سلام و علیک هم کردیم و گفتم سلام علیکم دواعش! راننده می‌گفت سریع دور زدم و چشمم به آینه بود. وقتی از تیر رسشون دور شدیم، خدا رو هزار بار شکر کردم که حاج ابومهدی رو برای همه ما حفظ کرد. من مونده بودم که اون لحظه راننده رو سوال و جواب کنم یا نه اما حاج ابومهدی با خنده جوری موضوع رو مدیریت کرد که هیچ حرفی نتونستم بزنم.

***

ما مجموعه عکسایی داریم که حاج ابومهدی و حاج قاسم با نیروها تو مناطق مختلف انداختن عکس و فیلمایی هم از مدیریتا و نیروهای تحت امرشون داریم. در حقیقت این بایگانی میتونه کمک بزرگی برای تولید محتوا و ساخت مستند با موضوع مقاومت باشه. تو فضای مجازی هم خوب فعالیت بودیم. تعداد زیادی کاربر داریم که روی معرفی حشدالشعبی و انعکاس اخبار و اطلاعاتش کار می کنن. حسابای فعال زیادی تو توئیتر، فیس بوک، اینستاگرام، یوتیوب و … داریم که با به اشتراک گذاشتن و بارگذاری اطلاعات دسته بندی شده، برای جذب مخاطب فعالیت می‌کنیم.

حاج ابومهدی گفت: کار فرهنگی خیلی مهمه. من یه بار هم به یکی از خبرنگارا گفتم که شما شریک اساسی پیروزی حشدالشعبی هستید. این گروه جوونای دختر و پسری که این طور تلاش رسانه‌ای می کنن و این نقش بزرگ رو ایفا می کنن، تأثیر مهمی تو تثبیت روحیه جهادی و نشر و معرفی اون دارن و کارشون باعث تضعیف دشمن میشه. این در حقیقت شرکت توی جنگ روانی بر ضد داعشه. من از همه شما تشکر می‌کنم.

***

حاج قاسم به سبب عهد رفاقتش با حاج ابومهدی، در حالی که اوضاع داخلی عراق متشنج شده بود، برای هم فکری و کمک به حاج ابومهدی و سامان دادن به وضع موجود، سفرهای متعددی به عراق داشت و هر دو ساعت‌های طولانی درگیر جلسه‌ها و هماهنگی کارها بودند. پهپاد و بالگردهای آمریکایی دائم بالای سرمان بودند و نگرانی همه ما برای حفظ جان حاج ابومهدی و حاج قاسم را چند برابر کرده بودند. فشار کاری و روانی خلی زیادی روی همه ما بود.

در کنار همه این اتفاق‌ها هر وقت فرصتی پیش می‌آمد حاج ابومهدی به ایست بازرسی‌ها و درمانگاه‌ها سر می‌زد و جویای حال نیروهایی می‌شد که شبانه روز در حال خدمت بودند.شبی با هم وارد منطقه خضراء شدیم. با اینکه اعلام کد شده بود، افسری که تازه نوبت خدمتش را تحویل گرفته بود، به من گفت: «باید کمی صبر کنید تا دوباره مجوز ورودتون رو نگاه کنم. من خواستم حرفی بزنم که حاج ابومهدی گفت: باشه باباجان، ما منتظر می مونیم. کمی از دست حاجی عصبانی شده بودم که در آن اوضاع چرا این قدر زود کوتاه می‌آید؟ ته دلم گفتم: برای همگی ما حفظ جون حاج ابومهدی از هر چیزی مهم تره اما تنها کسی که اصلاً به این موضوع اهمیت نمی ده خود حاجیه. منتظر اعلام کد بودیم که دیدم حاجی در ماشین را باز کرد و پیاده شد. مانده بودم الان در این وضعیت که هزار چشم بد به دنبال فرصتی برای زدن حاجی هستن، برای چه از ماشین پیاده شده، که دیدم خیلی خونسرد رفت جلوی ایست بازرسی و کنار سربازانی نشست که برای گرم کردن خودشان داخل پیت حلبی آتش روشن کرده بودند.



منیع: خبرگزاری مهر

ابومهدی المهندس پناه مسیحیان و ایزدیان بود


خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «جمال» نوشته شهلا پناهی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب دربرگیرنده روایتی از زندگی ابومهدی المهندس از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت اسلامی است.

کتاب «جمال» به بخشی از زندگی مبارزاتی و سال‌ها جهاد شهید «جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم» معروف به «ابومهدی المهندس» از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت اسلامی و نایب رئیس حشدالشعبی عراق می‌پردازد که به همراه حاج‌قاسم سلیمانی در فرودگاه بین‌المللی بغداد به شهادت رسید. شهید ابومهدی المهندس یکی از چهره‌های برجسته و اثرگذار مقاومت اسلامی بود که نقش بی‌بدیلی در مبارزه با تروریسم و دفاع از مردم منطقه داشت.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«تو بیروت به فعالیتم ادامه دادم. اخبار حزب‌الدعوه رو تو عراق و کویت دنبال می‌کردم. یه بار تو این مرور اخبار، در صفحۀ اول روزنامۀ وطن عکس تعدادی از مبارزا و مجاهدای حزب‌الدعوه رو دیدم که بهشون مظنون بودن و تحت تعقیب. دوربین که خاموش شد، پیرمرد، کمی آرام، انگار که نباید کسی حرفش را می‌شنید، به سیّدامیر گفت: «ابومهدی المهندس رو که حتماً می‌شناسی؟» سیّدامیر گفت: «بله. عکسش بین اعضای حزب‌الدعوه روی جلد روزنامه بود. البته چون از روی اطلاعات گذرنامه نوشته بودن، اسم اصلیش، یعنی جمال جعفر ابراهیم، زیر عکسش نوشته شده بود.»

به بهانه شهادت شهید ابومهدی المهندس و سردار حاج قاسم سلیمانی، همچنین هفته مقاومت به گفتگو با شهلا پناهی نویسنده این کتاب پرداختیم.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:

* خانم پناهی نگارش کتاب «جمال» سفارش انتشارات بود یا خودتان سراغ آن رفتید؟

شروع کتاب جمال قبل از شهادت ابومهدی جرقه خورد و تصمیم داشتم این کتاب را به صورت خاطرات شفاهی بنویسم. از نمایشگاه کتاب سال ۹۸ که شهید ابومهدی به تهران آمده بودند پیگیر جلسه دیدار با ایشان بودم تا بتوانم خاطرات شفاهی شان را ثبت کنم حتی یک سفر را به عراق ترتیب داده بودم تا دیداری داشته باشم، اما به دلایلی سفر لغو شد و پس از آن اتفاق شهادت ایشان رخ داد.

بعد از شهادت ایشان با توجه به صمیمیت بیش از اندازه‌ای که با شهید حاج قاسم سلیمانی داشتند حس کردم خوب است که این رفیق صمیمی را بشناسیم. رفیقی که سال‌ها در کنار حاج قاسم بوده است. بنابراین به این فکر افتادم که به سراغ معرفی شهید و مرور زندگی نامه ایشان بروم و فکر می‌کنم بعد از مراسم چهلم ایشان اولین سفر به عراق را داشتم و کار کلید خورد.

* نگارش کتاب چقدر زمان برد؟

پیش از پاسخ باید بگویم که فقط لطف و عنایت خداوند بود که این کار شکل گرفت. چون همزمان با شروع پروژه، همه‌گیری ویروس کرونا اتفاق افتاد و پس از آن مرزها بسته شده بودند، ترددها سخت بود و مرز هوایی کاملاً بسته بود. بنابراین برای سفر باید ویزای یک ماهه می‌گرفتم و برمی‌گشتم، این فرایند ادامه داشت و هیچ چیز جز لطف اهل بیت پشتیبان من نبود.

من سابقه کار تحقیق در عراق را زمانی که کار تحقیقاتی در مورد شهید مرتضی حسین پور انجام می‌دادم، داشتم. به این ترتیب بسیاری از فرماندهان عراقی را می‌شناختم و از طرفی هم حشدالشعبی سفارش دهنده و پشتیبان پروژه بودند که کار انجام شود. به همین دلیل تحقیقات در مسیر از ولادت تا شهادت شهید ابومهدی ظرف دو سال و نیم و ۹۶ درصد از کار در عراق انجام شد.

در این کتاب سراغ فرماندهان حشد الشعبی، گروه‌های مقاومت، نخست وزیران، نمایندگان مجلس، دفاتر مراجع و افراد تاثیر گذار عراق به لحاظ سیاسی، فرهنگی، علمی و اجتماعی رفتم و مصاحبه با آنها شکل گرفت. همچنین مصاحبه‌ای هم با مسئولان، علما، فرماندهان گروه‌های مختلف ادیان از جمله علمای سنی، فرمانده گروه ایزدی‌، گروه شِبک ها و کردها داشتیم.

زمانی که اسم حاج ابومهدی می‌آمد همه دوست داشتند خاطراتشان را بگویند و به این ترتیب توانستیم کار را جمع کنیم و می‌توان گفت تحقیق کاملی شکل گرفته است. برای مثال در نگارش فصل جوانی و نوجوانی و ورود شهید المهندس به حزب الدعوه، به سراغ مسئولانی که جز فرماندهان نظامی بودند و در سابقه زندگی و پرونده فعالیت سیاسی‌شان از اعضای حزب الدعوه بودند رفتم.

در مورد خاطرات محل زندگی شهید نیز به روستای القُرنه در بصره رفتم. دوستان دوران دبستان و راهنمایی ایشان را دیدم و در خانواده هم با برادر، خواهرها و خاله حاج ابومهدی صحبت کردم و تنها مصاحبه ما در ایران مصاحبه با خاله، دختر خاله، خواهر بزرگ‌تر ایشان بود اما باقی مصاحبه‌ها در عراق بود.

* کمی هم از چالش‌ها و سختی نگارش کتاب بگویید.

همان‌طور که گفتم شیوع ویروس کرونا در زمان تحقیق کتاب از مشکلات من بود. بحث زبان و هماهنگی با مقامات بالا دستی نیز از دیگر سختی‌های این مسیر بود که البته با هدف معرفی این شهید به جامعه خودمان شیرین می‌شد. چون حاج ابومهدی یکی از افراد تاثیرگذار جبهه مقاومت هستند و به دلیل رفاقت، برادری و صمیمیت بین ایشان و حاج قاسم تحمل کردن این سختی‌ها راحت تر بود و خب خیلی از دوستان شهید به ما در این راه کمک کردند.

ابومهدی المهندس پناه مسیحیان و ایزدیان بود

* به نظر شما دلایل کمبود اثر با محوریت زندگی شهید ابومهدی چیست؟

به این سوال از نگاه فردی که می‌خواهد مستند بنویسد پاسخ می‌دهم. کتاب‌های من رمان‌های مستند هستند و همه اجزای آن واقعی است. زمانی که شما به دنبال نگارش کار مستند هستید باید تحقیق میدانی داشته باشید و در آن منطقه حضور پیدا کنید تا اطلاعات جمع آوری کنید. یعنی کار مستند را نمی‌شود از دور انجام داد، باید در میدان کار و پای کار باشی به همین دلیل حس می‌کنم شاید فاصله، محدودیت و ممنوعیت‌ها باعث می‌شود کار کمتری انجام شده باشد.

این مقوله را به صورت کلی می‌گویم که شاید در حوزه نگارش کتاب و رمان به خصوص کار برای شهدا، چون تحقیق قبلی انجام نمی‌دهیم به همه سطوح تحقیقاتی دست پیدا نمی‌کنیم. درباره همین کتاب ممکن است نقدهایی وجود داشته باشد. بسیاری از افراد معتقدند درباره هر شهید یک کتاب کافی است، اما به نظرم درباره شهدا و یا شخصیت‌های بارز تاریخی از نگاه‌ها و زوایای مختلف می‌توان نوشت. یعنی هرچه این افراد را معرفی کنیم اتفاق بهتری می‌افتد اما باید سختی‌های این مسیر و ممنوعیت و محدودیت‌ها را به جان خرید.

در کار مستند نمی‌شود با شرایط خوب و راحت کار کرد، به قول معروف در کار تحقیق میدانی فرش قرمز برای محقق پهن نمی‌کنند حتی بسیاری از مواقع سنگ ریزه هم در مسیر وجود دارد اما باید در این کار ماند و پشتکار داشت و از همه مهمتر از خود شهید بخواهیم کار پیش برود.

برای حاج ابومهدی جای کار زیاد است. باتوجه به اینکه وسعت قصه مقاومت در عراق بسیار زیاد است، یعنی شما قصه‌های با موضوع مقاومت، ایثار و مبارزه با استکبار و به خصوص آمریکایی‌هایی ها را بسیار می‌شنوید. به بیان دیگر یک تاریخ ۱۰۰ ساله مبارزه در عراق وجود دارد. به نظرم ورود به این حوزه می‌تواند اتفاقات خوبی رقم بزند اما از سختی‌ها باید یک فرصت ایجاد کرد و از آن فرصت استفاده کرد.

* کدام بخش از زندگی شهید ابومهدی برای شما جالب و تاثیرگذار بود؟

یکی از اتفاقات بسیار جالب حین تحقیق کتاب که برای من شیرین بود؛ ارتباط حاج ابومهدی با افراد مختلف، عقاید و ادیان در عراق بود. ما رهبران مذهبی داریم که فقط به گروه مذهبی خاص خود و یا فرماندهانی که فقط به محل ماموریت خود اکتفا می‌کنند. در صورتی که همه جای عراق می‌توانستید نشانه‌هایی از حاج ابو مهدی ببینید. با ترکمن‌ها که صحبت می‌کردم همان‌قدر حاج ابومهدی را دوست داشتند که کردها. و همچنین عرب‌ها و نقطه خیلی پررنگ این همنشینی و رفاقت و پدری کردن حاج ابومهدی برای همه گروه‌ها بود.

به خاطر دارم فرمانده گروه مسیحیان از پدری کردن حاج ابومهدی تعریف می‌کرد یا فرمانده و مسئول گروه ایزدیان در عراق می‌گفت زمانی که برای کمک به زن و بچه‌های ایزدی، راه نجاتی نداشتیم تنها کسی را که برای کمک می‌شناختم حاج ابومهدی بود.

از شِبک ها، سنی‌ها، ایزدی‌ها، مسیحیان، شیعیان و مراجع افراد زیادی بودند که حاج ابومهدی را دوست داشتند و به نظرم این مقوله خیلی جالب است بزرگترین حُسنی که حاج ابومهدی داشت پدری کردن بود. برای مثال زمانی که منطقه‌ای آزاد می‌شد ایشان می‌رفتند کنار بچه‌ها و با آنها صحبت می‌کردند و یا به مستمندان رسیدگی می‌کردند و یا کنار جوانان تلاش می‌کردند با ظاهری جوان پسند حضور پیدا کنند. به نظرم حتی قبل از بُعد نظامی‌گری و هوش سرشاری که شهید ابومهدی در مدیریت بحران جنگی داشتند این همنشینی و پدر بودن حاج ابومهدی است که بسیار دلچسب است.

به بیان دیگر پای صحبت هر عراقی که می‌نشینی یعنی افراد با سطوح مختلف قبل از هر تعریفی از حُسن خلق، مانوس بودن و رفیق همپا بودن حاج ابومهدی تعریف می‌کردند، فکر می‌کنم نباید شخصی مانند ابومهدی را محدود به بُعد نظامی کرد و وجوه مختلف زندگی ابومهدی را باید بیان کرد. نوع برخورد ابومهدی با زنان، جوانان و کودکان هر کدام یک کتاب مجزا هستند. شهید ابومهدی حتی در برخورد با اسیران داعشی نیز با لطافت برخورد می‌کردند و پدری و محبت کردن ایشان از همه شیرین‌تر بود و بیشتر به دل می‌نشیند.



منیع: خبرگزاری مهر